پارت 49

129 26 14
                                    



 و انگار که بودنت 

بهانه ایست برای دل بستن به این  زندگی .. 

_____

سلام ییجانی های عزیز 

خیلی  خوشحالم  از اینکه داستانم و میخونید  .. داره به جاهای حساسی کشیده میشه این قسمتا .. بیشتر بیایید گپ بزنیم و  با نظراتون خوشحالم کنید ..


_______________


جان به زور نفس کشید و میخواست سوار ماشین بشود

" بهتره بزاری برم . "

" اوه .. جان داره منو تهدید میکنه ؟ باورم نمیشه انقدر بهت علاقه مند بشم ؟ وقتی داشتم میکشتمت حتی اسمتم نمیدونستم . الان برام این همه عزیز شدی .. واقعا جالبه ."

وونگ شی از نگاه جان متوجه شد گوشی جان روی ویبره زنگ میخورد

" اوهوو .. ببین کی داره بهت زنگ میزنه .. حیف که نتونستم سر موقع گیرش بندازم .. بازم تقصیر توئه .. "

جان به ماشین وونگ شی ان طرف خیابان نیم نگاهی انداخت.. دلش میخواست هر چه سریعتر فرار کند ولی توانی توی بدنش نداشت . فقط از روی ناچاری از ته گلویش گفت

" بزار برم .. "

" نمیخوای کار نیمه تموم گذشته رو تموم کنیم ؟"

وونگ شی با نگاه تحقیرانه ای توام با خشم به او خیره شده بود

جان بیش از حد ترسیده بود

" من بمیرم چه نفعی برای تو داره ؟"

" جان عزیز .. خودت اومدی توی تله .. من که کاریت نداشتم .. تو همش توی زندگی ییبو میلولی .. وگرنه من که اصلا نمیدونم کی ای چیکاره ای .. تو چه فایده ای برا من داری ؟ نکنه توام دنبال مال و اموالشی؟"

جان نفس عمیق کشید و تقرییا سعی کرد صاف بیاستد  .

" باهام بیا جان .. منم بهت قول میدم زیاد درد نداشته باشه "

جان اب دهانش را قورت داد ..

وونگ شی مرتب لبخند میزد وسعی میکرد همه چیزرا دوستانه جلوه بدهد تا میان رهگذران معدودی که از انجا رد میشدند ، مشکوک نباشد

وونگ شی به ماشین جان تکیه داد و سیگاری روشن کرد و به جان تعارف کرد

تماس ییبو قطع شد ..جان اهی کشید

جان تنها با نفرت به او خیره شد ..

جان سعی کرد مستقیم با او حرف بزند . و تصمیم گرفت ترسش را کمتر نشان دهد

" میام ..باهات .. اما قول بده به ییبو کاری نداشته باشی .. "

وونگ شی عاقل اندر سفیه به جان خیره شد و بلند خندید .. جان مات به او نگاه کرد

love in silenceWhere stories live. Discover now