پارت 54

130 25 25
                                    


سلام ییجانی های عزیز 

این پارت سورپرایزیه که میخواستم زودتر اپش کنم از قیمت بعدی یکم باز  حساس تر میشه داستان 

بیایین کامنت بدین .. تنکز 

___



زمان حال

جان بعد از یکماه پایش را روی اسفالت خیابان گذاشت.. نور خورشید پوستش را نواز میکرد و نسیم ملایمی روی موهایش پرواز میکرد.. حس خوبی توی وجودش داشت به چشمان قهوه ای ییبو زل زد که مشغول جای دادن وسیله های جان داخل ماشین بود ..

ییبو به خانم هانا خیره شد که داشت با وسیله هایش به سمت ماشین می امد

جان به مادرش لبخند زد ..

" خوبی ؟"

" چرا خوب نباشم ؟ وقتی پسرم داره میخنده .. همه چی هم به خیر گذشته .. "

جان گونه مادرش را بوسید .. ییبو لبخند زد

" باید بریم ماشینت و از پارکینگ بگیریم .. به من تحویل ندادن . "

" ممنونم ازت . "

ییبو اهی کشید

" من ممنونم ازت .. "

خانم هانا بلند گفت

" بدویید پسرا . . سوار شید .. میخوایم بریم خونه .."

ییبو بی قرار بود .. امشب میخواست با جان درباره خیلی از موضوعات صحبت کند ..

باید درباره گوشی اش و تماس ها و پیام های لوهان با او صحبت میکرد .. دیر یا زود جان همه چیز را میفهمید و این ییبو را مضطرب میکرد .

وقتی به خانه رسیدند ، رزالین و یوبین را دیدند انها با دسته گل جلوی در ایستاده بودند

جان لبخندی وسیع زد

" ممنونم ازتون بچه ها .. "

رزالین سریع او را در اغوش گرفت

" خیلی خوشحالم جان.. نمیدونی چی کشیدم .. "

ییبو نفس عمیقی کشید و لبخند الکی ای زد

" رزالین .. قرار بود وقتی جان بهوش میاد یه بار بیشتر بغلش نکنی .. الان دفعه دومه .. "

جان گوش هایش سرخ شد ..خانم هانا زودتر به سمت خانه رفته بود و از فاصله ی دوری برای انها دست تکان میداد

" شما جوونا پیش هم باشید ... من برم یکم استراحت کنم ..دیشب اصلا نخوابیدم از ذوق برگشت جان .. "

همه لبخند گرمی بهم زدند .. یوبین شانه ی جان را فشرد

" پسر .. نبینم دیگه کارت به بیمارستان بکشه .. مواظب خودت باش .. "

love in silenceWhere stories live. Discover now