چاقو های بخیه نام

40 14 31
                                    

هر بار سعی در باز کردن آن _ منظور بخیست _ دارم ، میبینم هنوز عاشق به معشوقش نرسیده .

بخیه هم دیگر مثل قبل کار نمیکند .

مگر رسیدن عاشق به معشوق و تا ابد کنار هم ماندنشان ، کار بخیه نبود ؟

بخیه ای که نتواند دو طرف زخم های مان را به هم برساند و آنها را به گناه با هم بودن آلوده کند ، دیگر بخیه نخواهد بود .

میشود چاقویی که هر بار زخم های قدیمی را می‌شکافد و دو طرف خواستار وصال را از هم دور میکند .

ترمیم ها باشد برای دنیایی ابدی .

ولی ما دنیای ابدی نیستیم . ما در دنیایی به سر می‌بریم که نه تنها ابدی نیست ، بلکه پایان هم نمیابد و ما ، محکومیم به ماندن در کنار این چاقو های بخیه نام !

______________
👀✨
نظرتون ؟
(- اکی . ولی چرا اینجوری مینویسی ؟
+ نمی‌دونم . شاید چون حصلم سر رفته .
- یعنی همیشه ، همه چیز برات حصله سر بره ؟
+ شاید .
- میشه یه روزی هم یه چیزی غیر از سر رفتن حصلت بنویسی ؟
+ شاید زمانی که اون حوصله برام معنی پیدا کنه و این ، یعنی هیچوقت .
- و این یعنی هیچوقت . شاید تا وقتی که کسی رو نداشته باشی تا بهش اعتماد کنی یا نتونی اعتماد کنی همینجوری بنویسی .
+ انگار ذهنم داره با اینجوری نوشتن خودش رو خالی می‌کنه بدون اینکه عذاب وجدان بگیره (مشکل داشتن آدمیان است در حالی که هیچکدامشان را تنها برای خودت نخواهی داشت .
و این ، معنای اعتماد را آتش میزند .)

( اکی ولی من ، حالا حالا ها قرار نیست از اینجوری نوشتن بیام بیرون . )

_________
نظرتون ؟
هر چند فقط یه دست گرمیه .

دست نوشته های باران خورده [𝐑𝐚𝐢𝐧𝐲 𝐌𝐚𝐧𝐮𝐬𝐜𝐫𝐢𝐩𝐭𝐬]Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt