حقیقتی به اسم دوست داشتن

17 4 16
                                    


مطمئن نیستم که چطور باید حرفم را بزنم اما شروع می‌کنم .

این شروع باید مثل تمامی نوشته ها پایانی داشته باشد . یک حرف که پایان را اعلام می‌کند .

اما منظور من ابدی ست . شیشه ی الماس به این راحتی ها نمی‌شکند ! .

درست است ... دوست داشتنم را به شیشه ی الماس تشبیه کرده ام اما ، چرا شیشه ی الماس ؟ الماس محکم است اما ظرافتی که از خود نشان داده ، دیگران را جذبش می‌کند .

تو ان ظرافت بودی که اگر دوست داشتن نبود ، هیچ وقت الماس من ، تو نمیشد .

من جذب دوست داشتنت شده ام . می‌دانی ؟ آن الماس آبی رنگ اهمیت زیادی برایم دارد . بهتر بگویم . آن الماس آبی رنگ ، ظرافت میخواهد .

نمی‌خواهم مثل بزرگتر ها چیز های گیج کننده و پیچیده را ساده بیان کنم .

تو ساده نیستی . شخصیت انسان ها پیچیده ست .

همه نمی‌توانند شبیه هم باشند . تو هم متفاوت بودی . مثل تک درخت سبزی که از درون جنگلی سوخته دیده می‌شود .

یک کورسوی امید برای بازگشت به خود .

مثل دریاچه ای بودی که من او را سیاه تعریف میکردم . نه نقره ای .

خاص بودن دلیل انتخاب تو بود . همه چیز قرار نیست تا ابد خاص بماند اما امیدوارم تو شامل آن همه چیز ها نباشی .

تو مثل یک کتاب تاریخ ، وسوسه انگیزی . مثل شخصیت ان کتاب ، اساطیری و همانگونه که گفتم ، وسوسه ای ، که میتواند پند دهد ‌.

مثل یک داستان که قرار نیست همیشه حدس ما راجب شخصیت های آن درست باشد .

برای درک داستان تاریخ باید ان را از نو ساخت و تجربه کرد .

من تفاوت وابستگی و عشق را نمی‌دانم اما متوجه این هستم که بخشی از عشق ، دوست داشتن است .

شاید عشق در ادامه ی دوست داشتن شکل می‌گیرد .

اگر پسر بودم یا بهتر بگویم ، اگر دختر نبودم ، همه چیز راحت تر بود .

شاید هم بدون ترس تر اما الان ، می‌خواهم این را بدانی که اگر از تاریکی ترسیدیم ، من شجاع میشوم تا ترس تو را شکست دهم .

میشوم چراغ الکلی که تا صبح بیدار می‌ماند و تاریکی را می‌رهاند .

اگر از انسانها ترسیدیم ، همه کست میشوم تا دیگر نترسی .

میشوم آن ساختمانی که راه خروجی ندارد و جز تو ، کسی وارد آن نشده .

می‌خواهم این را بدانی که خانه ای در قلبم برایت ساختم ضد زلزله است . نمیتواند خراب شود .

زیاد نیست اما حقیقت را نوشتم . حقیقتی به اسم دوست داشتن . همین !

Has llegado al final de las partes publicadas.

⏰ Última actualización: Aug 13 ⏰

¡Añade esta historia a tu biblioteca para recibir notificaciones sobre nuevas partes!

دست نوشته های باران خورده [𝐑𝐚𝐢𝐧𝐲 𝐌𝐚𝐧𝐮𝐬𝐜𝐫𝐢𝐩𝐭𝐬]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora