ای مهمان خانه ی غمزده ی من ، بی خبر آمدی اما من ، به این بیخبر آمدنت ، عادت کرده ام .
آمدی تا همدم تنهایی ام باشی و من تنهایی گریز ، تاب رد کردند را نداشتم .
مهمان خانه ی کوچک من ، خستگی هایم را با من شریک میشوی ولی غمی به بزرگی دردهایم را هدیه میکنی .
غمی به تیرگی چشم سیه رنگی که سالهاست قلبم را ربوده است .
ای مهمان تاریک من ، روشنی های خارج از این پنجره ی کوچک را تو به سر میکنی و حال ، چادر سیاهت ، پر از ستاره های کوچکی شده که مرا به یاد چشم های بلورینش میاندازد .
مهمان من ، بی خبر آمدی ، بی خبر هم دلم را بردی .
دلم را ، خاطرم را .
همراه خود بردی تا به دست معشوقی برسانی که از عشق من بیخبر است .
مهمان من شب بود و معشوقم ، ماهی بود که روز ، در حسرت دیدارش سپری میشد و شب ، با خیره شدن به چال های صورتش ، آن چال های خاکستری ، خوابم میگرفت .
____________________
VOUS LISEZ
دست نوشته های باران خورده [𝐑𝐚𝐢𝐧𝐲 𝐌𝐚𝐧𝐮𝐬𝐜𝐫𝐢𝐩𝐭𝐬]
Non-Fictionوضعیت : در حال آپ .🤎✨ روز آپ : نامشخص .🤎✨ یه سری از نوشته هام ، کوتاه یا بلند ، توی پارت های مختلف آپ کردم .🤎✨ البته نوشته ها به هم ربطی ندارن .🤎✨ موضوعشون رو هم مشخص کردم . 🤎✨ هر چند وقت یه بار ، پارت جدید بهشون اضافه میکنم .🤎✨ کامنتا و ووت ه...