کوچکترین معشوق و بزرگترین آرزوی من !

31 7 38
                                    

امیدم ، سالهاست که به انتظارت نشسته ام ؛ چشم انتظار بودن ، مرا خسته نکرده . چه بسا عاشق تر هم شده ام . عاشق بودن برایم سخت است و چشم انتظاری سخت تر . ذخیره کردن ان همه عشق ، از توان قلبم خارج است .
عزیزترینم ، آرزویم بی ترس نگاه کردن به چشمانت است اما تاب نگاه کردن و عاشق تر شدن را ندارم . من از این عشق میترسم اما دست کشیدن از آن ، ترسناک تر است . نمیتوانم به ترک خیال تو فکر کنم . 
شیرینکم ، خبری دارم که اگر آن را بخوانی ، شاید ، تو هم مانند من عاشق صاحب خبر شوی . مانند من ، عاشق منی شوی که عاشقت شده است . 
مهربانترینم ، رنگ لبخند هایت هنوز هم قلب شکسته ام را گرم می‌کند . یک گرمای لذت بخش و نافذ .
و اما اینبار ، ای دلیل زندگی ام ، دیگر چه بگویم ؟ تو بگو . هر آنچه را که میخواهی بگو تا زبان و قلب عاشقم ، آن ترکیب شیرین را برایت سرو کنند .
دوستت دارم کوچکترین معشوق و بزرگترین آرزوی من !

.................

دست نوشته های باران خورده [𝐑𝐚𝐢𝐧𝐲 𝐌𝐚𝐧𝐮𝐬𝐜𝐫𝐢𝐩𝐭𝐬]Where stories live. Discover now