قهرمان زندگی من

44 14 19
                                    


نمیتوانم توصیفی برازنده پیدا کنم . زیرا جملات ، قادر به وصف تو نیستند .

نمیدانم ، شاید کلمات هم احساس دارند و من ، بتوانم با همین احساسات ، تو را توصیف کنم .

واقعی ترین عشق دنیا ، قلم را روی کاغذ به حرکت در می آورم و نامت را می‌نویسم .

مدتی ها پیش ، در خواب حس کردم در کوچه ای از بهشتم . وقتی بیدار شدم دیدم در آغوش تو به سر می برم .

گویی قلبت از جنس ابریشم و یاقوت است ، قلبی که لطیف و شکننده است و باید خیلی مراقبش باشیم تا به آن آسیبی نرسد .

ساحل برای صدف هایش بسیار مهربان است ، مانند تو !

اشک‌هایت همانند مرواریدیست که از دریای بیکران چشمانت فرو میریزد و من با لبخندم ، صدفی میشوم تا مروارید هایت درونش جای گیرند .

تا بخندی که خنده ات ، خوشبختی جهانم است .

کنارت میخندم . کنارت اشک میریزم . کنارت رویا پردازی میکنم . چرا که تو بهترینی همراه من هستی . تو زیبا ترین فرشته ی جهان منی .

بال هایت را پناهگاه من کردی ، بدون ذره ای تردید از آسیب آن بال ها با سنگ های که به سوی من پرتاب می شدند .

سنگ هایی از جنس خشم ، نفرت ، دشمنی و به اندازه ی پستی بلندی های زندگی ام .

اگر فرشته ها نباشند ، دیوار های سیاه شهر ، روح ما را می‌بلعند .

برایم لالایی بخوان زیرا ، لالایی های تو اولین موسیقی زندگی من بود و آوای صدایت هنوز ، در ذهنم تکرار میشود .

آرزویم این است که مرا در نت به نت صدای خنده هایت خاک کنند .

مداد های رنگی رفتار نقاشی ام را رنگ بخشیدند و آرامش نگاه تو ، زندگی ام را .

پس همانند یک کودک پنج ساله دوستت دارم و این دوست داشتن ، حقیقی ست .

زیرا مرا به زندگی ای خالی از احساسات دل بسته میکند و تمام زیبایی های دنیا خلاصه میشود به چشم ها و خنده هایت .

دلم میخواهد عطرت را به خاطر بسپارم تا حتی اگر فرسنگ ها از تو دور باشم ، در خاطرم بمانی .

گویا تو ابری در آغوش ماه هستی و میباری و آن لحظه ، فقط میتوان زیبایی خنده ی شبنم را لمس کرد .

خاطره ها در نگاهت لبخند میزنند و چشمانت ، آسمان کوچک من این .

آسمانی عاری از هر گونه تنفر و سیاهی .

به راستی ، تو قهرمان زندگی منی .

تعریف من از قهرمان ، آنچه تو به آن فکر می‌کنی نیست .

وقتی به دنیا آمدم ، با قلب سفید و بی رنگم وارد دنیای این قهرمان با قلبی رنگارنگ شدم .

قهرمانی که وقتی وارد زندگی اش شدم ، پالت قلبش را برداشت و با قلم مویی به نرمی موهایش ، قلب بی رنگ را رنگ زد .

کمی با محبت و کمی هم گرما .

کمی صمیمیت و کمی از آغوش های گرمی که میتوان به دیگران هدیه داد و ... قطعا ، دنیایی از عشق .

نام این قهرمان مادر است .

مادرم ، از تو ممنونم بابت تمام لحظاتی که مرا در آغوش کشید و صدای ضربان قلبت ، آرامش روح من شد .

دوستت دارم ...

و روزت ، مبارک .

____________
👀✨
نظرتون ؟
خب ... می‌دونم که فرداست ، ولی من یکم زودتر نوشتمش .
و خب ، چند تا از قسمتاش رو تو کانالای مختلف دیده بودم . به نظرم قشنگ اومدن . هم اینکه خودم ایده نداشتم برای اون قسمتا . فقط تغییرشون دادم یکم .
مثل اون بخش مدادای رنگی . ننوشته بود از کجا گذاشته ولی خب ، گفتم بگم بهتره . ( البته به کمک یکی از دوستام نوشتم و خب ، باید بگم اونم عادت داره جملات قشنگ رو تو ی دفتر کوچیک نگه داره ؟ )
____________

دست نوشته های باران خورده [𝐑𝐚𝐢𝐧𝐲 𝐌𝐚𝐧𝐮𝐬𝐜𝐫𝐢𝐩𝐭𝐬]Onde histórias criam vida. Descubra agora