"وقتشه !"
صورت هامونو از نظر گذروند ولی حرفی نزد. جیمین یه قدم عقب رفت و نگاه پر احساسی بهم انداخت. بعد برگشت و از اتاق بیرون رفت. مادر به گارتری که روی میز آرایش قرار داشت خیره شد و پرسید:
" میخوای کمکت کنم بپوشیش ؟"
سرمو به منظور مخالفت تکون دادم و گارتر رو تو حموم اتاق زیر شلوارم ، تا جایی که بالای رونم قرار گرفت بالا کشیدم.
حالا اینم یه رسم مسخره دیگه از پک بود که وسطای شب باید شلوارمو در میآوردم و یه دامن میپوشیدم تا آخر شب تهیونگ یه پارچه توری با دهنش از تو پام درش بیاره و به سمت جمع مجردها پرتش کنه . دامن مخصوص رو هم قبلا دست جیمین داده بودم تا برام نگهش داره .
وقتی از دستشویی بیرون اومدم کت و شلوارمو صاف کردم. مادر گفت:
"بیا. همه منتظرن."
دسته گلم رو به دستم داد. یه چینش زیبا از رزهای سفید، مرواریدی و الاله های صورتی بود . در سکوت، توی خونهی خالی قدم برم داشـتیم و کفشهای مردونه معمولی ام با برخورد روی سنگهای مرمر کف خونه صدا ایجاد می کردند.
وقتی از در شیشه ایِ کشوی وارد ایوان خونه شدیم، قلبم به شدت توی سینهام میکوبید. از ایوان میشد به حیاط پشت و ساحل دید داشت. بخش جلوی باغ با یه پاویون سفید که مراسم عروس توش برگزار می شـد، اشغال شده بود. در عین حال پشت پاویون هم تعداد زیادی میز برای جشن بعد از مراسم چیده بودند.
صدای مهمونها از توی پاویون، جایی که همه منتظر ورودم بودند، به گوش می رسید. گلبرگ های سر روی زمین، مسیر رو از ایوان خونه به سمت ورودی پاویون هدایت می کردند. به دنبال مادر وارد فضای کوچکی که بین سالن اصلی و محوطهی بیرون قرار داشت، شدم. پدر اونجا منتظر بود و با ورود ما صاف و شق و رق ایستاد. مادر خیلی کوتاه قبل از وارد شدن به کلیسای موقتی توی پاویون، سری براش تکون داد.
لبخند پدر وقتی بازوشو به سمتم گرفت، صمیمانه به نظر میومد. به آرومی گفت:
" زیبا شدی جونگکوک . تهیونگ نمیدونه بخت الهی ماه چطوری بهش رو کرده. "
سرم پایین انداختم.
" ممنونم، پدر. "
" همسر و جفت خوبی برای تهیونگ باش، جونگکوک.. تهیونگ الفای قدرتمندیه و وقتی جای پدرشو بگیره، تک تک حرف هاش، جمله به جمله اش حکم قانون پیدا میکنه. سربلندم کن، جونگکوک. اوتفیت رو سربلند کن."
سری به معنای پذیرش تکون دادم. حس خفگی ای که داشتم شدیدتر از اون بود که بتونم کلمات رو ادا کنم. صدای موسیقی به گوش رسـید: نوای جمع از چهار ساز تاری و پیانو.
پدر تور موقتي روی صورتم انداخت تا طبق رسوم پک کسی بجز الفای خودم صورتمو اول نبینه . بابت این لایه ی کمکی محافظ خوشحال بودم، مهم نبود که خیلی نازکه. در هر صورت شاید باعث می شد حالت صورتم از فاصله دور مشخص نباشه.
YOU ARE READING
𝐛𝐨𝐮𝐧𝐝 𝐛𝐲 𝐇𝐎𝐍𝐎𝐑 {𝐯𝐤}
Fanfiction{Completed} Author :: Cora reilly جونگکوک از ازدواج با همچین هیولایی میترسه. خیلی ها ازدواج اجباری جونگکوک با تهیونگ برای برقراری صلح بین دو مافیا رو مثل یه موهبت میدونند ولی از نظر خودش سرنوشتش محکوم شده و به نابودی رسیده. هیچ راه فراری از این ق...