part 38

7.4K 1K 125
                                    

وقتی خودمو تکون دادم و سعی کردم جابجا
بشم، صدای ناله‌ام بلند شد و متوجه شدم روی تختمون خوابیدم. جای تعجبی نداشت اگه احساس میکردم یه کامیون از روم رد شده ، چون ما دیشب تا خود صبح بار ها و بارها سکس داشتیم و حتی الان هم یه‌جورایی می‌تونم نبض زدن های قوی روی پروستاتم و ضربه های تهیونگ تو سوراخم حس کنم و به یاد بیارم .

تهیونگ باید دیشب بعد از به فاک دادن دهن و رون های من ، منو به طبقه‌ی بالا آورده بوده باشه ، چون شک داشتم بتونم تا سه روز آینده دوباره راه برم . خوشبختانه دوره هیت من و رات تهیونگ به خوبی سپری شده بود و الان فقط رد خشک شده کام روی بدنم باقی مونده بود . چشم‌هامو بازکردم و تهیونگ رو با نگاه عجیبی روی صورتش در حال تماشا کردنم
دیدم. زیرلب با خشم زمزمه کرد:

" من چی کار کردم؟"

با گیجی اخم کردم و نگاهی به خودم انداختم. پتو کنار رفته بود و تمام بدنم و شواهد کاری که دیشب کرده بودیم رو به نمایش می ذاشت. کبودی های با فرم انگشت مانند روی لگن ، پهلو ، رون هام و مچ هام به چشم می خورد. پوست گردن و شونه هام روی جاهای که تهیونگ با لب‌هاش نشونم کرده بود، حساس و سوزناک، و بخش داخلی رون هام به خاطر چند بار به فاک رفتن توسط آلت تهیونگ و اصطکاک زیاد قرمز شده بود.

نامرتب و بهم ریخته به نظر میومدم. بلند شدم نشستم و از سوزش تیزی که داخل مقعد و روی پروستاتم حس کردم ناله ای از بین لب هام بیرون پرید ، چهرهمو در هم کشیدم. با این حال همچنان نمی تونستم توی خودم اثری از پشیمونی پیدا کنم. دلم نمی خواست همیشه اینقدر سریع و خشن باشه ولی واسه هر چند وقت یه بار، تغییر سرعت خوبی نسبت به حالت همیشگی و یکنواختمون بود.

" جونگ‌کوک، لطفا بهم بگو. یعنی من...؟"

در تلاش برای اینکه بفهمم راجع به چی حرف داره می زنه، با دقت توی چشم هاش نگاه کردم. حسی مثل بیزاری و نفرت از خود، سریع از صورتش و رایحه اش عبور کرد و اون موقع بود که متوجه شدم چه فکری تو سرش می گذشت.

" یادت نمیاد؟"

" جسته گریخته یادمه. یادمه دست هاتو بالای سرت گرفتم و بی حرکت نگهت داشتم."

صداش گرفته بود و لمسم نمی کرد. در واقع لبه‌ی تخت، در دورترین فاصله‌ی ممکن از من، نشسته بود. شدیدا خسته و شکسته به نظر می رسید.

" آسیبی بهم نزدی."

نگاهش روی کبودی هام چرخید.

" بهم دروغ نگو "

با وجود نبض زدن ماهیچه های سوراخم دو زانو روی تخت به سمتش حرکت کردم و حتی وقتی بدنشو منقبض کرد هم متوقف نشدم.

" یکم سریعتر و خشن‌تر از همیشه پیش رفتی ولی من خودم خواستمش. ازش لذت بردم. "

تهیونگ چیزی نمی گفت ولی می تونستم بفهمم که باور نکرده.

𝐛𝐨𝐮𝐧𝐝 𝐛𝐲 𝐇𝐎𝐍𝐎𝐑 {𝐯𝐤}Where stories live. Discover now