part 14 [end]

291 60 57
                                    



با خشم فراوانی که در وجوش شعله میکشید بر زیر سینی دارو ها زد و غرید:

- دیگه نمیخورمشون، پس گورتو گم کن

پرستار ترسیده قدمی عقب رفت و سعی کرد جین رو آروم کنه.

- لطفا آروم باش سوکجین‌شی، باید داروهاتو بخوری تا بهتر شی

نیشخند عصبی زد و از روی تخت بلند شد.

- بهتر شم؟
نمیخوام حالم خوب شه، میخوام برای همیشه اینجوری بمونم

با فاصله‌ی کمی از پرستار ایستاد و گفت:

- دیگه نمیتونم ببینمش همش تقصیر شماهاست

دخترک رو به عقب هول داد و فریاد زد:

- میخوام از اینجا برممم

دستشو روی شونه های جین گذاشت و با صدایی که میلرزید سعی کرد او را متقاعد کند.

- لطفا آروم باش، نباید اینجوری کنی سوکجین‌شی

عصبی دخترک رو پَس زد و به سمت دَر اتاق قدم برداشت، هنوز قدم اول رو برنداشته بود که در باز شد و چند پرستار مَرد به داخل اتاق هجوم آوردند.
دکتر کیم هم پشت سر آنها با همون لبخند خونسردش وارد شد...

- میبینم که حسابی شلوغ کردی جین‌شی

عینکشو از روی چشمش برداشت و به آرومی گفت:

- دو میل هالدول بهش تزریق کنید

عصبی به سمتش خیز برداشت که دستانش توسط پرستار ها گرفته شد و با خشونت روی تخت خوابوندش.

- ولممم کنید
بهم دست نزنین

همون‌طور که تقلا میکرد سوزش خفیفی در بازوش حس کرد، کم‌کم بدنش بی‌حس شد و ذهنش خالی از هر چیزی شد.
حالا فقط میتونست لبخند دندون‌نمای نامجون رو ببینه که بهش خیره شده.

- بهتره به حرفم گوش کنی و روند درمانت رو بگذرونی جین

به سختی زمزمه کرد:

- برو به درک

نگاهشو از چهره‌ی خشمگین نامجون گرفت و کم‌کم چشمانش بسته شدن...

بعد از اون روز، وضعیت هر روزش همین بود.
قرص هاشو نمیخورد و انقدر فریاد میزد که مجبور میشدن بهش آرام‌بخش تزریق کنن.
نبود وی داشت آزارش میداد، نمیخواست حالش بهتر بشه، تنها چیزی که خواستارش بودن دیدن دوباره آن پسر موآبی بود...!
اما هیچ فایده ای نداشت، جین برای همیشه ترک شده بود.

حالا چندماهی بود که در اون تیمارستان بستری شده بود، بعد از گذشت یه مدت طولانی، تسلیم سرنوشت شد و شروع کرد به طی کردن روند درمانش، قرص هاشو سر وقت میخورد و بیشتر زمان رو میخوابید به امید اینکه روز ها زودتر بگذرت و به خونه‌ی خودش برگرده.

𝐦𝐲 𝐛𝐥𝐮𝐞 | 𝐭𝐚𝐞𝐣𝐢𝐧Where stories live. Discover now