P4

177 27 17
                                    

کی می خواد توی بهشت باشه ها؟
کی می خواد توی بهشت باشه وقتی می تونی ادم هارو به جهنم بفرستی؟!

_تهیونگ کیم


کت بلند مشکی اش رو روی کت و دامن زرشکی اش پوشید و بعد از گرفتن کیفش از روی میز از اتاقش بیرون رفت و قدم هاش رو به سمت اتاق تهیونگ برداشت و با شنیدن صدای آه و ناله از اتاق پسر چشم هاش رو توی حدقه چرخوند و با دستش دو تقه به در زد و بعد از اون صدای ناله های دختر قطع شد و صدای گرفته تهیونگ به گوشش رسید.

_کدوم احمقی از جونش سیر شده؟

یورا لگدی به در اتاق زد و جواب داد:

+پنج دقیقه دیگه بار فلچ باش، هوسوک یه حرف هایی برای گفتن داره.

تهیونگ چشم هاش رو از روی عصبانیت روی هم فشار داد و همون طور که ضربه دیگه ای داخل دختر زیرش می زد با صدای بلندی جواب داد:

_ده دقیقه دیگه

و بعد با کشیدن موهای بلند دختر زیرش ضربه های محکم سریعش رو از سر گرفت و با حس این که داره ارضا میشه عضوش رو از سوراخ دختر خارج کرد و با کشیدن موهاش دختر رو محکم از روی تخت پایین کشید و مجبورش کرد جلوی پاهاش روی زمین زانو بزنه.
صورت دختر رو با گرفتن چونه اش بالا اورد و با نگاه به چهره اشفته و چشم های اشکی از دردش نیشخندی زد و دستور داد

_دهنت رو باز کن

دختر مطیعانه دهنش رو برای مرد وحشی و جذاب رو به روش باز کرد و بعد از اون با عضو بزرگی که وارد دهنش شد چشم هاش گرد شد و توی حدقه چرخید.

تهیونگ ضربه های اخرش رو توی دهن دختر کوبید و ارضا شد و عضوش رو از دهن دختر خارج کرد و با دیدن این که دختر کامش رو تا قطره اخرش قورت داد نیشخند رضایت مندی زد و بی توجه به وضعیت دختر به سمت چوب لباسی گوشه اتاق رفت تا لباس هاش رو عوض کنه و به بار فلچ بره همین حالا هم دیرش شده بود.
لباس زیر و شلوارش رو بالا کشید و بعد از پوشیدن پیرهن سفیدش و بستن کمربندش کلت مشکی اش رو پشت کمرش گزاشت و کتش رو پوشید.
نگاهی به دختری که روی تختش دراز کشیده بود و چشم هاش رو بسته بود انداخت و قبل از این که بیرون بره چندتا اسکناس رو از توی جیبش دراورد و کنار دختر روی تخت انداخت و گفت:

_وقتی برگشتم توی اتاقم نبینمت

دختر بی حال چشم هاش رو باز کرد و به مرد اسیایی جذاب رو به روش که داشت کت بلندی رو روی کت شلوارش می پوشید نگاه کرد و برای بار هزارم جذابیت بیش از اندازه اش رو تحسین کرد.

+یعنی نمیتونم تا اخرشب منتظرت باشم؟

تهیونگ کام عمیقی از سیگار بین لب هاش گرفت و همون طور که به ساعتش نگاه می کرد بی توجه به سوال دختر با خودش گفت:

_از ده دقیقه گزشته، می تونم قیافه عصبانی یورا رو تصور کنم

و بعد شل خندید و دوباره به دختری که مثل ستاره دریایی روی تختش پخش شده بود نگاه کرد و جواب داد:

Peaky BlindersWhere stories live. Discover now