کی می خواد توی بهشت باشه ها؟
کی می خواد توی بهشت باشه وقتی می تونی ادم هارو به جهنم بفرستی؟!_تهیونگ کیم
کت بلند مشکی اش رو روی کت و دامن زرشکی اش پوشید و بعد از گرفتن کیفش از روی میز از اتاقش بیرون رفت و قدم هاش رو به سمت اتاق تهیونگ برداشت و با شنیدن صدای آه و ناله از اتاق پسر چشم هاش رو توی حدقه چرخوند و با دستش دو تقه به در زد و بعد از اون صدای ناله های دختر قطع شد و صدای گرفته تهیونگ به گوشش رسید.
_کدوم احمقی از جونش سیر شده؟
یورا لگدی به در اتاق زد و جواب داد:
+پنج دقیقه دیگه بار فلچ باش، هوسوک یه حرف هایی برای گفتن داره.
تهیونگ چشم هاش رو از روی عصبانیت روی هم فشار داد و همون طور که ضربه دیگه ای داخل دختر زیرش می زد با صدای بلندی جواب داد:
_ده دقیقه دیگه
و بعد با کشیدن موهای بلند دختر زیرش ضربه های محکم سریعش رو از سر گرفت و با حس این که داره ارضا میشه عضوش رو از سوراخ دختر خارج کرد و با کشیدن موهاش دختر رو محکم از روی تخت پایین کشید و مجبورش کرد جلوی پاهاش روی زمین زانو بزنه.
صورت دختر رو با گرفتن چونه اش بالا اورد و با نگاه به چهره اشفته و چشم های اشکی از دردش نیشخندی زد و دستور داد_دهنت رو باز کن
دختر مطیعانه دهنش رو برای مرد وحشی و جذاب رو به روش باز کرد و بعد از اون با عضو بزرگی که وارد دهنش شد چشم هاش گرد شد و توی حدقه چرخید.
تهیونگ ضربه های اخرش رو توی دهن دختر کوبید و ارضا شد و عضوش رو از دهن دختر خارج کرد و با دیدن این که دختر کامش رو تا قطره اخرش قورت داد نیشخند رضایت مندی زد و بی توجه به وضعیت دختر به سمت چوب لباسی گوشه اتاق رفت تا لباس هاش رو عوض کنه و به بار فلچ بره همین حالا هم دیرش شده بود.
لباس زیر و شلوارش رو بالا کشید و بعد از پوشیدن پیرهن سفیدش و بستن کمربندش کلت مشکی اش رو پشت کمرش گزاشت و کتش رو پوشید.
نگاهی به دختری که روی تختش دراز کشیده بود و چشم هاش رو بسته بود انداخت و قبل از این که بیرون بره چندتا اسکناس رو از توی جیبش دراورد و کنار دختر روی تخت انداخت و گفت:_وقتی برگشتم توی اتاقم نبینمت
دختر بی حال چشم هاش رو باز کرد و به مرد اسیایی جذاب رو به روش که داشت کت بلندی رو روی کت شلوارش می پوشید نگاه کرد و برای بار هزارم جذابیت بیش از اندازه اش رو تحسین کرد.
+یعنی نمیتونم تا اخرشب منتظرت باشم؟
تهیونگ کام عمیقی از سیگار بین لب هاش گرفت و همون طور که به ساعتش نگاه می کرد بی توجه به سوال دختر با خودش گفت:
_از ده دقیقه گزشته، می تونم قیافه عصبانی یورا رو تصور کنم
و بعد شل خندید و دوباره به دختری که مثل ستاره دریایی روی تختش پخش شده بود نگاه کرد و جواب داد:
YOU ARE READING
Peaky Blinders
Fanfictionگروه نقاب داران، یک باند مستقر در بیرمنگام انگلستان که از اواخر قرن نوزدهم و پس از جنگ جهانی اول به رهبری تهیونگ کیم، فعالیت داشت. _ امیدوارم قبل از این که شیطان بفهمه مُردی، بتونی نیم ساعت رو توی بهشت بگذرونی تهیونگ کیم. کاپل : ویکوک ژانر : درام ،م...