مادرم بهم میگفت تو با ذهن قوی به دنیا نیومدی، پس سعی کن از بدنت استفاده کنی، برای همین من رفتم سراغ مشت زنی و گزاشتم تهیونگ از ذهنش استفاده کنه...
_نامجون کیم
گلوله ای که اسمش روش حک شده بود رو بین انگشت هاش چرخوند و با اخمی که روی صورتش نشسته بود گفت:
+شرایط شروع یک جنگ رو با بیلی کیمبر نداریم!یورا چشم هاش رو توی حدقه چرخوند و جواب داد:
_اون موقع که توی مسابقات تقلب می کردین و پول هاشون رو می دزدیدین باید فکر اینجاش رو می کردین.+نگفتم که راجب این اتفاق فکر نکرده بودم! اتفاقا منتظرش بودم...
نامجون شات ویسکی اش رو سر کشید و با عصبانیتی که اغشته به تمسخر بود گفت:
_هاح اقای نابغه همیشه یک راه حلی داره درسته؟
تهیونگ بی توجه به لحن تمسخر امیز برادرش همون طور که کتش رو از روی صندلی برمی داشت و می پوشید جواب داد:
+توی مسابقه این هفته سعی می کنم نظر خانواده لی رو جلب کنم. اونا کمکمون می کنن تاجایی که می دونم با بیلی کیمبر رابطه خوبی ندارن...
یورا دستی بین موهای بلندش کشید و قبل از این که تهیونگ از خونه خارج بشه گفت:
_فقط زنده بمون.
__________________
ماشینش توی محله چینی ها و رو به روی مغازه خیاطی که کت و شلوار هاش رو می دوخت متوقف شد و بعد از پیاده شدن از ماشین قدم هاش رو به سمت در مغازه برداشت و وارد شد.
نگاهش رو بین فضای خلوت مغازه چرخوند و به سمت جایی که کت شلوار های زیادی به چوب لباسی های دیوار اویزون بودن رفت با کنار زدنشون تونست اسمش رو که روی کاغذی گوشه استین کت و شلوار مشکی خوش دوخت گرون قیمتی زده شده بود رو ببینه. کت و شلوار رو برداشت و قدم هاش رو به سمت خروجی برداشت که با باز شدن در مغازه و دیدن کسی که اصلا انتظارش رو نداشت نیشخندی زد._اقای کیم
+انتظار نداشتم اینجا ببینمتون سرگرد کمپل
مرد لبخند مسخره ای زد و قدم هاش رو به سمت تهیونگ برداشت و جواب داد:
_منم همین طور کیم، انتظار داشتم اولین ملاقاتمون توی اداره پلیس باشه.
تهیونگ لب هاش رو با زبونش خیس کرد و با نیشخندی کهانگار روی صورتش حک شده بود گفت:
+اونوقت به چه دلیل؟
سرگرد قه قه ای از انکار واضح مرد رو به روش زد و جواب داد:
_محموله گم شده نخست وزیر، باهام شوخی نکنید اقای کیم شما که بهتر و دقیق تر از هرکسی راجبش می دونید.
+نمی دونم راجب چی حرف می زنی کمپل...
فاصله اش رو با مرد کم کرد و همون طور که دستش رو روی یقه کت مرد می کشید سرش رو نزدیک گوشش برد و گفت:
YOU ARE READING
Peaky Blinders
Fanfictionگروه نقاب داران، یک باند مستقر در بیرمنگام انگلستان که از اواخر قرن نوزدهم و پس از جنگ جهانی اول به رهبری تهیونگ کیم، فعالیت داشت. _ امیدوارم قبل از این که شیطان بفهمه مُردی، بتونی نیم ساعت رو توی بهشت بگذرونی تهیونگ کیم. کاپل : ویکوک ژانر : درام ،م...