حالا که آدم محترمی شدی، از همیشه خطرناک تری!
در واقع تورو وقتی فقط یه مافیای عادی بودی ترجیح می دادم._جونگکوک کیم
(هفت عصر_منزل خانوادگی کیم_بیرمنگام)
ابتدای میز ناهارخوری نشسته بود و همون طور که از فنجون چای بین دستش می نوشید صفحات روزنامه رو ورق می زد؛ که در با صدای بدی باز شد و باعث شد مقداری از چای توی فنجون روی پیراهن زرشکی اش بریزه و کثیفش کنه. نگاه عصبانی و کلافه اش رو بالا اورد تا کسی که اینطوری وارد شده رو با ناسزاها و فریاد هاش ادب کنه که چهره ترسیده مایکل، پسر کوچک تر هوسوک رو دید که به خاطر دویدن زیاد روی زانوهاش خم شده بود و نفس نفس می زد.
نگران از روی صندلی بلند شد و به سمت پسر بچه رفت و همون طور که شونه های کوچکش رو بین دست هاش می گرفت پرسید:_اتفاقی افتاده مایک؟
مایکل نفس عمیقی کشید و بریده بریده جواب داد:
+پلیس...پلیس ها به اسکله اومدن و محموله های عمو تهیونگ رو پیدا کردن...بابام و عمو رو بردن...
یورا نفسش بند اومد و چشم هاش از ترس و نگرانی گرد شد.
_تهیونگ چی؟ تهیونگ هم اونجا بود؟
مایکل سر تکون داد و جواب داد:
+عمو ته اونجا بود، اون تیر خورده!
یورا شونه های مایکل رو رها کرد و چنگی بین موهای مشکی اش زد و فریاد زد:
_لعنت، لعنت بهش حرومزاده زبون نفهم چقدر بهش گفتم اون اسلحه های لعنتی هممون رو بدبخت می کنن حالا ببین چیشد...
رو به پسر کرد و پرسید:
_خوده حرومزاده اش کجاست؟ عمو تهیونگت کدوم گوریه الان؟
و درست قبل این که مایکل بتونه جوابی بده در خونه برای بار دوم باز شد و تهیونگ با رنگی پریده و لباس های خونی وارد خونه شد. یورا توی همون نگاه اول پهلوی زخمی و تیرخورده مرد و شکار کرد.
+مسیح...تهیونگ!
تهیونگ نگاه زخمی اش رو به خاله اش داد و سعی کرد با تکیه دادن دستش به دیوار تعادلش رو حفظ کنه و سرپا بمونه.
_چی...چیزی نیست، نگران نامجون و هوسوک هم نباش...به رابط هام توی زندان و دادگستری زنگ میزنم...میارمشون...میارمشون بیرون...
یورا لب هاش رو گزید و به مردی که مثل پسر نداشته اش دوستش داشت نزدیک شد تا کمکش کنه اما تهیونگ بی توجه بهش به سمت کشوی میزها رفت و یکی یکی همشون رو باز می کرد و دنبال چیزی می گشت.
+چی میخوای؟ دنبال چی میگردی؟ تهیونگ همین طور داره ازت خون میاد بیا اینجا بشین تا به دکتر زنگ بزنم
تهیونگ کلافه از پیدا نکردن چیزی که دنبالش بود فریادی زد و دستش رو روی میز کوبید.
_سوییچ، سوییچ ماشین لعنتی رو بیار یورا همین الان
YOU ARE READING
Peaky Blinders
Fanfictionگروه نقاب داران، یک باند مستقر در بیرمنگام انگلستان که از اواخر قرن نوزدهم و پس از جنگ جهانی اول به رهبری تهیونگ کیم، فعالیت داشت. _ امیدوارم قبل از این که شیطان بفهمه مُردی، بتونی نیم ساعت رو توی بهشت بگذرونی تهیونگ کیم. کاپل : ویکوک ژانر : درام ،م...