P11

241 33 36
                                    

حالا که آدم محترمی شدی، از همیشه خطرناک تری!
در واقع تورو وقتی فقط یه مافیای عادی بودی ترجیح می دادم.

_جونگکوک کیم

(هفت عصر_منزل خانوادگی کیم_بیرمنگام)

ابتدای میز ناهارخوری نشسته بود و همون طور که از فنجون چای بین دستش می نوشید صفحات روزنامه رو ورق می زد؛ که در با صدای بدی باز شد و باعث شد مقداری از چای توی فنجون روی پیراهن زرشکی اش بریزه و کثیفش کنه. نگاه عصبانی و کلافه اش رو بالا اورد تا کسی که اینطوری وارد شده رو با ناسزاها و فریاد هاش ادب کنه که چهره ترسیده مایکل، پسر کوچک تر هوسوک رو دید که به خاطر دویدن زیاد روی زانوهاش خم شده بود و نفس نفس می زد.
نگران از روی صندلی بلند شد و به سمت پسر بچه رفت و همون طور که شونه های کوچکش رو بین دست هاش می گرفت پرسید:

_اتفاقی افتاده مایک؟

مایکل نفس عمیقی کشید و بریده بریده جواب داد:

+پلیس...پلیس ها به اسکله اومدن و محموله های عمو تهیونگ رو پیدا کردن...بابام و عمو رو بردن...

یورا نفسش بند اومد و چشم هاش از ترس و نگرانی گرد شد.

_تهیونگ چی؟ تهیونگ هم اونجا بود؟

مایکل سر تکون داد و جواب داد:

+عمو ته اونجا بود، اون تیر خورده!

یورا شونه های مایکل رو رها کرد و چنگی بین موهای مشکی اش زد و فریاد زد:

_لعنت، لعنت بهش حرومزاده زبون نفهم چقدر بهش گفتم اون اسلحه های لعنتی هممون رو بدبخت می کنن حالا ببین چیشد...

رو به پسر کرد و پرسید:

_خوده حرومزاده اش کجاست؟ عمو تهیونگت کدوم گوریه الان؟

و درست قبل این که مایکل بتونه جوابی بده در خونه برای بار دوم باز شد و تهیونگ با رنگی پریده و لباس های خونی وارد خونه شد. یورا توی همون نگاه اول پهلوی زخمی و تیرخورده مرد و شکار کرد.

+مسیح...تهیونگ!

تهیونگ نگاه زخمی اش رو به خاله اش داد و سعی کرد با تکیه دادن دستش به دیوار تعادلش رو حفظ کنه و سرپا بمونه.

_چی...چیزی نیست، نگران نامجون و هوسوک هم نباش...به رابط هام توی زندان و دادگستری زنگ میزنم...میارمشون...میارمشون بیرون...

یورا لب هاش رو گزید و به مردی که مثل پسر نداشته اش دوستش داشت نزدیک شد تا کمکش کنه اما تهیونگ بی توجه بهش به سمت کشوی میزها رفت و یکی یکی همشون رو باز می کرد و دنبال چیزی می گشت.

+چی میخوای؟ دنبال چی میگردی؟ تهیونگ همین طور داره ازت خون میاد بیا اینجا بشین تا به دکتر زنگ بزنم

تهیونگ کلافه از پیدا نکردن چیزی که دنبالش بود فریادی زد و دستش رو روی میز کوبید.

_سوییچ، سوییچ ماشین لعنتی رو بیار یورا همین الان

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jun 30 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Peaky BlindersWhere stories live. Discover now