P7

194 28 95
                                    

گاهی اوقات همسرم رو با خدا اشتباه می گیرم، زمان هایی که اون دستور مرگ کسی رو میده و اون شخص همون روز میمیره.

_جونگکوک کیم


_بزار پسرت هم باهامون بیاد کیم

تهیونگ اون لحظه، بعد از شنیدن جمله لی که به خوبی می تونست بوی دردسر رو ازش حس کنه، با تمام وجودش می خواست که به حرف قلبش گوش بده و به چشم های ترسیده جونگکوک بگه که بره و توی ماشین لعنتی اش منتظرش بشینه تا بعد از این که کارش تموم شد، تموم راه رو تا جلوی خونه جونگکوک یا شاید هم بار فلچ باهم راجب مهمونی امروز حرف بزنن و جونگکوک براش بخنده...
ولی همه این فکرهاش رو به گوشه دوری از مغزش فرستاد و به صدای توی سرش که بهش می گفت مخالفت با مرد رو به روش می تونه تمام زحمات امروزشون و شراکتی که به شدت بهش نیاز داشت رو از دست بده، و احتمالا بعدش مقابل بیلی کیمبر تنها می موند و خودش و خانواده اش رو به خطر می نداخت، کسب و کارشون و هرچیز دیگه ای که تا به حال براش زحمت کشیده بودن...
تهیونگ هنوز جایگاه محکمی نداشت و نمیتونست سر همچین چیزهای بی ارزشی ریسک کنه و همه چیز رو با یه کبریت اتیش بزنه!

پس فقط نگاه معناداری به جونگکوک انداخت و با لبخندی که ساختگی بودنش کاملا واضح بود رو به اقای لی سری تکون داد و کوتاه جواب داد:

+حتما

و بعد پالتوی جونگکوک رو که ظاهرا پسر فراموشش کرده بود از روی صندلی برداشت و به سمتش گرفت و همون طور که قدم هاشون رو پشت سر لی به سمت اتاق کارش بر میداشتن گفت:

+بپوشش

جونگکوک تقریبا پالتو رو از دست مرگ چنگ زد و با لحنی که دلخوری و عصبانیت واضحی درش مشهود بود جواب داد:

_سردم نیست!

تهیونگ چشم هاش رو توی حدقه چرخوند با نگاه عصبانی و کلافه ای به پسر کنارش توپید:

+گفتم بپوشش جونگکوک

جونگکوک نیشخندی زد و بی توجه به لی که وارد اتاقش شد و در رو پشت سرش برای ورود اونها باز گزاشت رو به روی تهیونگ ایستاد و انگشت اشاره اش رو به سینه محکم مرد کوبید و گفت:

_منم واضح بهت گفتم که سردم نیست و نمیپوشمش، فکر کنم الان مسائل مهم تری برای رسیدگی داشته باشین اقای کیم

و بعد بی توجه به مردی که با چشم های وحشی اش سعی در بیرون کشیدن زبون سرکشش داشت قدم هاش رو جلو تر ازش برداشت و وارد اتاق شد.
جونگکوک احمق نبود، می تونست بفهمه که اون مردک منحرف با نگاه هاش سعی در لخت کردنش داره و این که خواسته اون هم همراهشون به اتاقش بیاد صرفا از روی ادب یا مهمان نوازی نیست.
فقط نمی تونست بفهمه چرا از این که تهیونگ با مرد مخالفت نکرده یا بهش نگفته که‌چشم های هیزش رو از روش برداره تا این حد ناراحت و عصبانیه.
جونگکوک می دونست که انتظار بی جایی از مرد سرد و بی احساسی مثل تهیونگ کیم داره، ولی نمیتونست این موضوع رو به قلبش هم بفهمونه...

Peaky BlindersWhere stories live. Discover now