از دید تهیونگ
همراه با چمدونم وارد ویلا ساحلی شدم موبایلم تو دستم گرفتم
تهیونگ: بله همین الان رسیدم نگران نباشید
جین: خوبه ، دیگه تکرار نمیکنم غذای فوری؟
تهیونگ: نمیخورم
جین: ابجو با شکم خالی؟
تهیونگ: نمیخورم
جین: تو مراسم ها مست؟
تهیونگ: نمیکنم
جین: دی...
نامجون: بسه جین!!
با شنیدن صدای متعرض بابا بی صدا خندیدم روی مبل نشستم
جین: دخالت نکن!همش تقصیر توعه پسر دست گلم از من دور شده
نامجون: اینقدر لوسش نکن!کلا یک هفته رفته سفر کاری
جین: زیاده! تهیونگ یک روز هم بدون غذاهای من نگذرونده الان باید یک هفته غذای رستوران هارو بخوره ، چی میشد یکی از منشی هات به جاش میفرستادی!؟
نامجون: اولا اون نزدیک به 30سالشه نه یک بچه 3ساله که نگران غذاش باشی!! دوما این براش یک تجربهست و این قرارداد هم خیلی مهمه نمیتونم به شخصی جزء پسرم اعتماد کنم ، حالا اون موبایل بده من
جین: یااا من حرفام تموم....
نامجون: تهیونگ؟
با شنیدن صدای بابا حواسم جمع کردم
تهیونگ: بله؟
نامجون: اونجا همچی مرتبه؟چیزی نیاز نداری!؟
لبخندی به نگرانی هر دوشون زدم
تهیونگ: بابا نگران نباشید من مراقب خودم هستم
نامجون: عالیه ، با اقای چوی هماهنگ کردم فردا بیاد دیدنت تا برنامه هارو بهت توضیح بده ، ازت میخوام خوب همچی زیر نظر بگیری و قرارداد کامل بخونی ، سعی کن نظرشون جلب کنی اونا فروشنده های خارجی خیلی سرسختی هستن به همین راحتی ها سهامشون نمیفروشن متوجهی!!؟
تهیونگ: بله
نامجون: بهت اعتماد دارم و میدونم کارت بلدی ، خرید اون سهام برام مهمه اما نه به مهمی تو تهیونگ اوکی؟
لبخند عمیق زدم
تهیونگ: بله بابا ، با خبرهای خوب برمیگردم
نامجون: عالیه ، خوب استراحت کن
تهیونگ: مراقب خودتون و پاپا جین باشید به زودی دوباره باهاتون تماس میگیرم
موبایل از گوشم فاصله دادم و تماس قطع کردم ، از روی مبل بلند شدم سمت درب های کشویی رفتم بازشون کردم ، به دریا ابی و خروشان رو به رو نگاه کردم و عمیق نفس کشیدم
YOU ARE READING
💧 тнє ℓєgєи∂ σf ρєαяℓ тєαя💧
Fanfiction💙The legend of pearl tear💙 💙افسانه اشک مروارید💙 🌊🐚🌊🐚🌊🐚🌊🐚🌊🐚🌊🐚🌊🐚🌊 ...: نزدیکت میشم بوی دریا حس میکنم ، ازت دور میشم صدای باران میشنوم ، با چشمهای مرواریدیت چیکار کنم؟! لنگر بیندازم و عاشقی کنم یا چتر بردارم و دلبری کنم!؟ ...: تنها...