ραят 1💧💙🐚

240 40 15
                                    

از دید تهیونگ

همراه با چمدونم وارد ویلا ساحلی شدم موبایلم تو دستم گرفتم

تهیونگ: بله همین الان رسیدم نگران نباشید

جین: خوبه ، دیگه تکرار نمیکنم غذای فوری؟

تهیونگ: نمیخورم

جین: ابجو با شکم خالی؟

تهیونگ: نمیخورم

جین: تو مراسم ها مست؟

تهیونگ: نمیکنم

جین: دی...

نامجون: بسه جین!!

با شنیدن صدای متعرض بابا بی صدا خندیدم روی مبل نشستم

جین: دخالت نکن!همش تقصیر توعه پسر دست گلم از من دور شده

نامجون: اینقدر لوسش نکن!کلا یک هفته رفته سفر کاری

جین: زیاده! تهیونگ یک روز هم بدون غذاهای من نگذرونده الان باید یک هفته غذای رستوران هارو بخوره ، چی میشد یکی از منشی هات به جاش میفرستادی!؟

نامجون: اولا اون نزدیک به 30سالشه نه یک بچه 3ساله که نگران غذاش باشی!! دوما این براش یک تجربه‌ست و این قرارداد هم خیلی مهمه نمیتونم به شخصی جزء پسرم اعتماد کنم ، حالا اون موبایل بده من

جین: یااا من حرفام تموم....

نامجون: تهیونگ؟

با شنیدن صدای بابا حواسم جمع کردم

تهیونگ: بله؟

نامجون: اونجا همچی مرتبه؟چیزی نیاز نداری!؟

لبخندی به نگرانی هر دوشون زدم

تهیونگ: بابا نگران نباشید من مراقب خودم هستم

نامجون: عالیه ، با اقای چوی هماهنگ کردم فردا بیاد دیدنت تا برنامه هارو بهت توضیح بده ، ازت میخوام خوب همچی زیر نظر بگیری و قرارداد کامل بخونی ، سعی کن نظرشون جلب کنی اونا فروشنده های خارجی خیلی سرسختی هستن به همین راحتی ها سهامشون نمیفروشن متوجهی!!؟

تهیونگ: بله

نامجون: بهت اعتماد دارم و میدونم کارت بلدی ، خرید اون سهام برام مهمه اما نه به مهمی تو تهیونگ اوکی؟

لبخند عمیق زدم

تهیونگ: بله بابا ، با خبرهای خوب برمیگردم

نامجون: عالیه ، خوب استراحت کن

تهیونگ: مراقب خودتون و پاپا جین باشید به زودی دوباره باهاتون تماس میگیرم

موبایل از گوشم فاصله دادم و تماس قطع کردم ، از روی مبل بلند شدم سمت درب های کشویی رفتم بازشون کردم ، به دریا ابی و خروشان رو به رو نگاه کردم و عمیق نفس کشیدم

💧 тнє ℓєgєи∂ σf ρєαяℓ тєαя💧Where stories live. Discover now