از دید جیمین
1هفته از زمان برگشتمون به سئول میگذشت و تهیونگ ترجیح داد خونه خودش بمونیم ، کلافه خودم روی مبل انداختم حوصلم خیلی سر رفته بود صبح هم تهیونگ به اجبار بابا نامی رفته بود شرکت ، با شنیدن صدای زنگ خونه سریع بلند شدم هیجان زده سمت در دوییدم بازش کردم
کوک: سلام
لبام جلو دادم کوک خندید اومد داخل کفشاش با روفرشی عوض کرد
کوک: انگار من دیدی ناامید شدی!
پشت سرش وارد اشپزخونه شدم
جیمین: ن.نه فقط انتظار داشتم تهیونگ برگرده
کوک لبخند زد ظرف های غذا روی میز چید
کوک: گفت بهت بگم واقعا عذرمیخواد تنهات گذاشته بعدا حتما جبران میکنه و این غذاهاروهم عمو جین فرستاده میخواست خودش بیاد دیدنت ولی بخاطر کارهای شرکت و خبر ازدواج تهیونگ با پسر موقرمز کمی سرشون شلوغه
کوک چشمک زد به سرعت گونههام داغ شد دستم روشون گذاشتم صدای خندش شنیدم
کوک: بیا ناهار بخوریم خیلی گرسنمه
روی صندلی نشستم کوک ظرف جلوم گذاشت
کوک: نوش جان
جیمین: ممنون
لبخند زدم و مشغول خوردن ناهارمون شدیم
**********************
کوک دستهی بازی روی زمین گذاشت بدنش کش داد
کوک: اههه خسته شدم
ذوق زده نگاهش کردم
جیمین: این عالی بود!!!
متعجب نگاهم کرد
کوک: تو واقعا باهوشی!!! من فقط یک بار بهت بازی توضیح دادم اما شدی رقیب سر سخت من!
خندیدم دستهی باز روی زمین گذاشتم
جیمین: اون شب که با تهیونگ بازی میکردین با دقت نگاتون میکردم
کوک: بازی با تو هیجان انگیز تر از تهیونگ!
کوک به ساعتش نگاه کرد سریع بلند شد
جیمین: چیشده!؟
کوک: اههه کلا فراموش کردم با یکی از دوستام قرار دارم!
نگران نگام کرد
کوک: تو تنهایی مشکلی نداری؟!
لبخند عمیق زدم
جیمین: نه میتونی بری
کوک کتش برداشت و پوشید
کوک: باشه کمی استراحت کن تهیونگ هم حتما تا یک ساعت دیگه میرسه
کوک سمت در رفت که ناگهانی برگشت سمتم
کوک: میخوای فیلم ببینی!؟
ESTÁS LEYENDO
💧 тнє ℓєgєи∂ σf ρєαяℓ тєαя💧
Fanfic💙The legend of pearl tear💙 💙افسانه اشک مروارید💙 🌊🐚🌊🐚🌊🐚🌊🐚🌊🐚🌊🐚🌊🐚🌊 ...: نزدیکت میشم بوی دریا حس میکنم ، ازت دور میشم صدای باران میشنوم ، با چشمهای مرواریدیت چیکار کنم؟! لنگر بیندازم و عاشقی کنم یا چتر بردارم و دلبری کنم!؟ ...: تنها...