از دید تهیونگ
داخل ماشین نشستم و نفسم بیرون دادم به ایستگاه نگاهی انداختم ، کار درستی کردم!؟ کلافه نگاهم گرفتم که چشمم به سربند خورد
تهیونگ: نکنه....!!!
با فهمیدن موضوعی لبم گزیدم سریع از ماشین پیاده شدم سمت ایستگاه دوییدم ، سرهنگ متعجب نگام کرد
سرهنگ: مشکلی پیش اومده!؟
تهیونگ: میخوام ببینمش ، کجاست؟
سرهنگ: اتاق اخر راهرو سمت راست!
سرم تکون دادم با قدم های بلند سمت اون اتاق رفتم و در با ضرب باز کردم که با دیدن صحنهی رو به روم خون تو رگهام جوشید ، اون عوضی پسر به دیوار تکیه زده بود دستش روی دهن پسر میفشرود و بدون توجه به تقلاهاش زبون کثیفش روی گردن پسر میکشید ، اشکهای پسر دیدم سمتشون حجوم بردم و یقهی مرد محکم کشیدم
تهیونگ: عوضییییی
مشتم تو صورت متعجبش کوبیدم پرت شد روی زمین خواستم سمتش برم که دو نفر من محکم گرفتن عصبی انگشتم سمتش گرفتم
تهیونگ: مطمعن باش تقاص این کار کثیفت پس میدی
خودم از اون دو نفر جدا کردم برگشت سمت اون پسر ، سرش روی زانوهاش گذاشته بود حرکت نمیکرد نگران نزدیکش شدم و بغلش کردم
تهیونگ: من ببخش
جیمین: هق
قلبم تیر کشید دستم زیر کمر و پاهاش گذاشتم بلندش کردم بدون توجه به بقیه از اتاق خارج شدم
**********************
ماشین داخل پارکینگ خونهام پارک کردم برگشتم سمتش ، با دیدن پلکهای سرخش غمگین نگاهم گرفتم از ماشین پیاده شدم ، در باز کردم خواستم بلندش کنم که چشمم به چند دونه مروارید خورد جمعشون کردم
تهیونگ: اینا کجا بودن!؟
شونه هام بالا انداختم مروارید هارو داخل جیبم گذاشتم و پسر بلند کردم ، زنگ خونه فشوردم در به سرعت باز شد
کوک: بهتر دلیل قانع کنن...وات دفاک!!؟؟؟
از کنار چهرهی شکهاش گذشتم سمت اتاق خواب رفتم صدای راه رفتنش پشت سرم میشنیدم ، آروم پسر روی تخت خوابوندم و ملافه روش کشیدم
کوک: این کیه!؟
سریع برگشتم سمت کوک به بیرون اتاق هلش دادم و پشت سرم در بستم
تهیونگ: بیا بهت بگم
روی مبل نشستم کوک رو به روم نشست منتظر بهم خیره شد نفسم بیرون دادم
کوک: یااا بگو دیگه!!
تهیونگ: صبح تماس قطع کردم چون....
*****************
YOU ARE READING
💧 тнє ℓєgєи∂ σf ρєαяℓ тєαя💧
Fanfiction💙The legend of pearl tear💙 💙افسانه اشک مروارید💙 🌊🐚🌊🐚🌊🐚🌊🐚🌊🐚🌊🐚🌊🐚🌊 ...: نزدیکت میشم بوی دریا حس میکنم ، ازت دور میشم صدای باران میشنوم ، با چشمهای مرواریدیت چیکار کنم؟! لنگر بیندازم و عاشقی کنم یا چتر بردارم و دلبری کنم!؟ ...: تنها...