ραят 5 💧💙🐚

153 36 21
                                    

از دید تهیونگ

داخل ماشین نشستم و نفسم بیرون دادم به ایستگاه نگاهی انداختم ، کار درستی کردم!؟ کلافه نگاهم گرفتم که چشمم به سربند خورد

تهیونگ: نکنه....!!!

با فهمیدن موضوعی لبم گزیدم سریع از ماشین پیاده شدم سمت ایستگاه دوییدم ، سرهنگ متعجب نگام کرد

سرهنگ: مشکلی پیش اومده!؟

تهیونگ: میخوام ببینمش ، کجاست؟

سرهنگ: اتاق اخر راهرو سمت راست!

سرم تکون دادم با قدم های بلند سمت اون اتاق رفتم و در با ضرب باز کردم که با دیدن صحنه‌ی رو به روم خون تو رگ‌هام جوشید ، اون عوضی پسر به دیوار تکیه زده بود دستش روی دهن پسر میفشرود و بدون توجه به تقلاهاش زبون کثیفش روی گردن پسر میکشید ، اشک‌های پسر دیدم سمتشون حجوم بردم و یقه‌ی مرد محکم کشیدم

تهیونگ: عوضییییی

مشتم تو صورت متعجبش کوبیدم پرت شد روی زمین خواستم سمتش برم که دو نفر من محکم گرفتن عصبی انگشتم سمتش گرفتم

تهیونگ: مطمعن باش تقاص این کار کثیفت پس میدی

خودم از اون دو نفر جدا کردم برگشت سمت اون پسر ، سرش روی زانوهاش گذاشته بود حرکت نمیکرد نگران نزدیکش شدم و بغلش کردم

تهیونگ: من ببخش

جیمین: هق

قلبم تیر کشید دستم زیر کمر و پاهاش گذاشتم بلندش کردم بدون توجه به بقیه از اتاق خارج شدم

**********************

ماشین داخل پارکینگ خونه‌ام پارک کردم برگشتم سمتش ، با دیدن پلک‌های سرخش غمگین نگاهم گرفتم از ماشین پیاده شدم ، در باز کردم خواستم بلندش کنم که چشمم به چند دونه مروارید خورد جمعشون کردم

تهیونگ: اینا کجا بودن!؟

شونه هام بالا انداختم مروارید هارو داخل جیبم گذاشتم و پسر بلند کردم ، زنگ خونه فشوردم در به سرعت باز شد

کوک: بهتر دلیل قانع کنن...وات دفاک!!؟؟؟

از کنار چهره‌ی شکه‌اش گذشتم سمت اتاق خواب رفتم صدای راه رفتنش پشت سرم میشنیدم ، آروم پسر روی تخت خوابوندم و ملافه روش کشیدم

کوک: این کیه!؟

سریع برگشتم سمت کوک به بیرون اتاق هلش دادم و پشت سرم در بستم

تهیونگ: بیا بهت بگم

روی مبل نشستم کوک رو به روم نشست منتظر بهم خیره شد نفسم بیرون دادم

کوک: یااا بگو دیگه!!

تهیونگ: صبح تماس قطع کردم چون....

*****************

💧 тнє ℓєgєи∂ σf ρєαяℓ тєαя💧Where stories live. Discover now