از دید تهیونگ
از اتاق کارم خارج شدم و موبایلم روی گوشم نگه داشتم
تهیونگ: دلیل اسرارت درک نمیکنم کوک!!
کوک: چون نیازی به درک تو نیست!فقط امشب بیا بریم بیرون
تهیونگ: منم میگم بذارش یک زمان دیگه!! من کلی کار دارم
کوک: باشه مشکلی نیست
متعجب ایستادم
تهیونگ: جدی میگی!؟
کوک: البته! تو وارث عمو نامی هستی و دوست نداری ناامیدش کنی پس با کاغذ بازی سرگرم باش منم با جیمین و جزمین میریم بیرون باییی
تهیونگ: چی!؟ صب...
با شنیدن صدای بوق ممتد موبایلم پوکر سمت اتاقم حرکت کردم
***********************
پیراهن مشکیم مرتب کردم از پله ها پایین رفتم
کوک کنار جیمین و جزمین دیدم ، برگشت سمتم پوزخند زد
کوک: چیشد!؟ مگه نگفتی کار داری!؟
چشمام چرخوندم سمت جیمین که هیجان زده نگام میکرد رفتم سرش بوسیدم
تهیونگ: به تو چه
کوک: باشه بابا فهمیدم بخاطر دوست پسرت اومدی!
دستم پشت کمر جیمین گذاشتم برگشتم سمتشون
تهیونگ: خب کجا میخواین برین؟
کوک: چیزی به شب نمونده میریم شهربازی جذاب تره
تهیونگ: اوک بریم
خواستم همراه جیمین سمت در برم کوک جلوم گرفت ، متعجب نگاهش کردم که جدی برگشت سمت جزمین در عمارت باز کرد با دستش به بیرون اشاره کرد
کوک: خانم ها مقدمترن
جزمین لبخند زد از عمارت خارج شد پوزخند زدم نزدیک کوک شدم
تهیونگ: ها!؟تو جدی!؟
کوک: بدونه یک ذره شک
چشمک زد و بیرون رفت
جیمین: چیزی شده!؟
از عمارت خارج شدیم در بستم
تهیونگ: دوست احمق من از خواهرت خوشش اومده
YOU ARE READING
💧 тнє ℓєgєи∂ σf ρєαяℓ тєαя💧
Fanfiction💙The legend of pearl tear💙 💙افسانه اشک مروارید💙 🌊🐚🌊🐚🌊🐚🌊🐚🌊🐚🌊🐚🌊🐚🌊 ...: نزدیکت میشم بوی دریا حس میکنم ، ازت دور میشم صدای باران میشنوم ، با چشمهای مرواریدیت چیکار کنم؟! لنگر بیندازم و عاشقی کنم یا چتر بردارم و دلبری کنم!؟ ...: تنها...