ραят 11 💧💙🐚

134 34 27
                                    

از دید تهیونگ

با شنیدن صدای در نگاهم از صفحه مانیتور لپ تاپم گرفتم

تهیونگ: بله؟

در آروم باز شد کوک اومد داخل متعجب نگاهش کردم ، خیلی آروم بود

تهیونگ: کوک خوبی!!؟؟

سرش بالا گرفت نگاه خسته‌اش دیدم خودش روی مبل انداخت

کوک: وقت داری؟

نیم نگاهی به لپ تاپم انداختم و بستمش

تهیونگ: چیزی میخوری؟

کوک: نه

سرم تکون دادم رو به روش نشستم

تهیونگ: خب منتظرم

یک نفس عمیق کشید

کوک: جزمین ردم کرد

تهیونگ: چی!!!؟ چی بهش گفتی؟

کوک: میخواستی چی بگم!؟ گفتم من ازت خوشم اومده میخوام بیشتر باهم آشنا شیم اونم گفت نمیتونه

تک خنده زدم کوک اخم کرد شونه هام بالا انداختم

تهیونگ: چیه!؟

کوک: وضع من خندداره!؟

تهیونگ: هی کوک اون که بهت نگفته نمیخواد گفته نمیتونه! حتما یک چیزی هست توضیح دادنش سخته

کوک: خب من حاضرم همش بشنوم!

تهیونگ: این عالیه ولی بهش زمان بده اینکه شجاعتت جمع کردی و بهش گفتی خودش یک قدم بزرگ!!

کوک: میتونم امیدوار باشم؟

لبخند زدم

تهیونگ: بیا امیدوار باشیم همچی به خوبی پیش میره

مشکوک نگام کرد

کوک: تو چرا!؟ تو که مشکلی با جیمین نداری!

به مبل تکیه زدم نفسم بیرون دادم

تهیونگ: اره ولی یکم پیچیده‌ست

کوک: ها!؟

تهیونگ: فراموشش کن ناهار میمونی شرکت؟

کوک: اره اما میرم پیش بابا خیلی وقته ناهار باهم نخوردیم

از روی مبل شدم سمت جا لباسی رفتم و کتم برداشتم

تهیونگ: ناهار باهم میخوریم تازه اقای سئوک هم هست

کوک شکه لبخند عمیقی زد

کوک: کی برگشته!؟

تهیونگ: یک هفته هست

کوک: یااا چرا بهم نگفتین!؟

تهیونگ: فکر کردم تو مراسم دیدیش!!این چند وقت هم اقای سئوک درگیر اسباب کشی بودن

کوک: میخواد برای همیشه بمونه!؟

💧 тнє ℓєgєи∂ σf ρєαяℓ тєαя💧Where stories live. Discover now