از دید تهیونگ
با شنیدن صدای در نگاهم از صفحه مانیتور لپ تاپم گرفتم
تهیونگ: بله؟
در آروم باز شد کوک اومد داخل متعجب نگاهش کردم ، خیلی آروم بود
تهیونگ: کوک خوبی!!؟؟
سرش بالا گرفت نگاه خستهاش دیدم خودش روی مبل انداخت
کوک: وقت داری؟
نیم نگاهی به لپ تاپم انداختم و بستمش
تهیونگ: چیزی میخوری؟
کوک: نه
سرم تکون دادم رو به روش نشستم
تهیونگ: خب منتظرم
یک نفس عمیق کشید
کوک: جزمین ردم کرد
تهیونگ: چی!!!؟ چی بهش گفتی؟
کوک: میخواستی چی بگم!؟ گفتم من ازت خوشم اومده میخوام بیشتر باهم آشنا شیم اونم گفت نمیتونه
تک خنده زدم کوک اخم کرد شونه هام بالا انداختم
تهیونگ: چیه!؟
کوک: وضع من خندداره!؟
تهیونگ: هی کوک اون که بهت نگفته نمیخواد گفته نمیتونه! حتما یک چیزی هست توضیح دادنش سخته
کوک: خب من حاضرم همش بشنوم!
تهیونگ: این عالیه ولی بهش زمان بده اینکه شجاعتت جمع کردی و بهش گفتی خودش یک قدم بزرگ!!
کوک: میتونم امیدوار باشم؟
لبخند زدم
تهیونگ: بیا امیدوار باشیم همچی به خوبی پیش میره
مشکوک نگام کرد
کوک: تو چرا!؟ تو که مشکلی با جیمین نداری!
به مبل تکیه زدم نفسم بیرون دادم
تهیونگ: اره ولی یکم پیچیدهست
کوک: ها!؟
تهیونگ: فراموشش کن ناهار میمونی شرکت؟
کوک: اره اما میرم پیش بابا خیلی وقته ناهار باهم نخوردیم
از روی مبل شدم سمت جا لباسی رفتم و کتم برداشتم
تهیونگ: ناهار باهم میخوریم تازه اقای سئوک هم هست
کوک شکه لبخند عمیقی زد
کوک: کی برگشته!؟
تهیونگ: یک هفته هست
کوک: یااا چرا بهم نگفتین!؟
تهیونگ: فکر کردم تو مراسم دیدیش!!این چند وقت هم اقای سئوک درگیر اسباب کشی بودن
کوک: میخواد برای همیشه بمونه!؟
YOU ARE READING
💧 тнє ℓєgєи∂ σf ρєαяℓ тєαя💧
Fanfiction💙The legend of pearl tear💙 💙افسانه اشک مروارید💙 🌊🐚🌊🐚🌊🐚🌊🐚🌊🐚🌊🐚🌊🐚🌊 ...: نزدیکت میشم بوی دریا حس میکنم ، ازت دور میشم صدای باران میشنوم ، با چشمهای مرواریدیت چیکار کنم؟! لنگر بیندازم و عاشقی کنم یا چتر بردارم و دلبری کنم!؟ ...: تنها...