ραят 20 💧💙🐚

152 31 14
                                    

3سال بعد
از دید تهیونگ  

کلافه راه میرفتم و شماره جیمین میگرفتم

..: شماره‌ی‌ مورد نظر در دسترس...

تماس قطع و موبایلم روی مبل پرت کردم دستام به کمرم زدم

جین: ته آروم باش حتما شارژ موبایلش تموم شده!

تک خنده عصبی زدم برگشتم سمت پاپا

تهیونگ: ساعت نزدیک 12شبه و کلاسش 5ساعت پیش تموم شده! تا الان باید برمیگشت خونه یا اگه شارژش تموم شده با موبایل کسی دیگه‌ای بهم خبر میداد حالش خوبه!

موهام تو مشتم گرفتم

تهیونگ: بارها بهش گفتم وقتی میخوای جایی بری حتما قبلش من در جریان بذار

نامجون: تهیونگ باید کمی به جیمین فضا بدی

یونگی: تو زیادی داری بهش سخت میگیری

تهیونگ: سخت میگیرم!؟ اینکه نمیخوام آسیب ببینه بده!؟

یونگی: اشتباه متوجه شدی ما...

تهیونگ: این حرف ها کار جیمین توجیح نمیکنه

با زنگ خوردن موبایلم نگاهم ازشون گرفتم موبایلم از روی مبل برداشتم تماس جواب دادم

تهیونگ: بله؟

...: کیم تهیونگ؟

تهیونگ: خودمم!

...: از ایستگاه پلیس تماس میگیرم

**************************

دوییدم داخل ایستگاه پلیس بقیه هم پشت سرم اومدن ، نگاهی به اطرافم انداختم موهای قرمز جیمین از پشت دیدم با قدم های بلند سمت میز سرهنگ رفتم

تهیونگ: جیمین؟

سرش بالا گرفت و بلند شد عصبی اخم کردم

تهیونگ: تمام این مدت کجا بودی؟

جیمین: من...

تهیونگ: اصلا به نگرانیم اهمیت نمیدی نه؟

جیمین: تهیونگ...

تهیونگ: چرا اینقدر لجبازی!؟

بادیدن برق اشک داخل چشماش سکوت کردم پاپا سمت جیمین رفت

جین: عزیزم تو حالت خوبه؟

هیچی نگفت فقط به من خیره بود پاپا دستش پشت کمرش گذاشت از من فاصله گرفتن عمو سوک و جزمین هم همراهشون رفتن

کوک: نمیشه بذاری یکبارم اون توضیح بده!؟

سرم پایین انداختم و یک نفس عمیق کشیدم

نامجون: سلام من کیم نامجون هستم میشه توضیح بدین چه اتفاقی افتاده؟

برگشتم سمت سرهنگ بلند شد

سرهنگ: همراهم بیاین

پشت سرش رفتیم ، وارد یک اتاق شدیم روی صندلی ها نشستیم

💧 тнє ℓєgєи∂ σf ρєαяℓ тєαя💧Where stories live. Discover now