ℓαѕт ραят 💧💙🐚

180 32 5
                                    

از دید تهیونگ

روی صندلی داخل تراس نشستم به ماه خیره شدم

نامجون: تهیونگ؟

متعجب سرم چرخوندم بابا نزدیکم شد کنار روی صندلی نشست

نامجون: چرا نخوابیدی!؟

یک نفس عمیق کشیدم به محوطه چشم دوختم

تهیونگ: خوابم نبرد

نامجون: دیدم کلافه از اتاق خارج شدی ، بچه اذیت میکنه!؟

تک خنده زدم سرم به دو طرف تکون دادم

تهیونگ: نه ، اون خیلی ارومه

نامجون: احیاناً با جیمین دوباره بحث کردین؟

نگاهم به بابا دادم جدی بهم خیره بود سرم پایین انداختم

تهیونگ: اره

نامجون: و دلیلش؟

کلافه دستام تو موهام کشیدم

تهیونگ: میخواد بچه‌دار شیم

نامجون: و تو نمیخوای درسته؟

لبخند روی لباش گیجم کرد

تهیونگ: جیمین هنوز خودش بچه‌ست!

بابا پوزخند زد سرش سمتم چرخوند

نامجون: ولی درکش از تو بالاتره

تهیونگ: بابا!؟

نامجون: این راست میگم ، تهیونگ شما دوتا خیلی وقته سر چیزای خیلی کوچیک بحث میکنید و دلیلش هم محتاط بودن بیش از اندازه توعه!

تهیونگ: من فقط میخوام زندگیم نظم داشته باشه!

نامجون: منم میخواستم

تحکم تو صداش باعث شد سکوت کنم بابا یک نفس عمیق کشید

نامجون: چرا خودت نمیذاری جای جیمین؟ یکبارم شده از دید اون به مسائل نگاه کن!

تهیونگ: اون هیچی از دنیای آدما نمیدونه!

نامجون: جیمین نزدیک4سال بین ما زندگی میکنه! این فقط بهانه‌ی توعه

تهیونگ: نیست!

نامجون: هست ، میدونی چرا!؟ چون تو میترسی

شکه زبونم بند اومد

نامجون: تو میترسی خارج از چارچوب ذهنیت زندگی کنی و من کاملا این موضوع درک میکنم چون خودمم قبلا اینجوری بودم اما به روابطت آسیب میزنی

تهیونگ: ولی شما و پاپا همدیگه درک میکنید!

نامجون: قبلا اینجوری نبود!

بابا یک نفس عمیق کشید

نامجون: منم یک زمانی عاشق نظم و یکنواختی بودم وقتی با جین آشنا شدم بازم سعی میکردم اون نظم حفظ کنم اما جین اصلا اینجوری نبود!میخواست بی‌برنامه کاراش انجام بده و عاشق تصمیمات یهویی بود این اختلافمون میدونی باعث چیشد؟

💧 тнє ℓєgєи∂ σf ρєαяℓ тєαя💧Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin