از دید تهیونگ
روی صندلی داخل تراس نشستم به ماه خیره شدم
نامجون: تهیونگ؟
متعجب سرم چرخوندم بابا نزدیکم شد کنار روی صندلی نشست
نامجون: چرا نخوابیدی!؟
یک نفس عمیق کشیدم به محوطه چشم دوختم
تهیونگ: خوابم نبرد
نامجون: دیدم کلافه از اتاق خارج شدی ، بچه اذیت میکنه!؟
تک خنده زدم سرم به دو طرف تکون دادم
تهیونگ: نه ، اون خیلی ارومه
نامجون: احیاناً با جیمین دوباره بحث کردین؟
نگاهم به بابا دادم جدی بهم خیره بود سرم پایین انداختم
تهیونگ: اره
نامجون: و دلیلش؟
کلافه دستام تو موهام کشیدم
تهیونگ: میخواد بچهدار شیم
نامجون: و تو نمیخوای درسته؟
لبخند روی لباش گیجم کرد
تهیونگ: جیمین هنوز خودش بچهست!
بابا پوزخند زد سرش سمتم چرخوند
نامجون: ولی درکش از تو بالاتره
تهیونگ: بابا!؟
نامجون: این راست میگم ، تهیونگ شما دوتا خیلی وقته سر چیزای خیلی کوچیک بحث میکنید و دلیلش هم محتاط بودن بیش از اندازه توعه!
تهیونگ: من فقط میخوام زندگیم نظم داشته باشه!
نامجون: منم میخواستم
تحکم تو صداش باعث شد سکوت کنم بابا یک نفس عمیق کشید
نامجون: چرا خودت نمیذاری جای جیمین؟ یکبارم شده از دید اون به مسائل نگاه کن!
تهیونگ: اون هیچی از دنیای آدما نمیدونه!
نامجون: جیمین نزدیک4سال بین ما زندگی میکنه! این فقط بهانهی توعه
تهیونگ: نیست!
نامجون: هست ، میدونی چرا!؟ چون تو میترسی
شکه زبونم بند اومد
نامجون: تو میترسی خارج از چارچوب ذهنیت زندگی کنی و من کاملا این موضوع درک میکنم چون خودمم قبلا اینجوری بودم اما به روابطت آسیب میزنی
تهیونگ: ولی شما و پاپا همدیگه درک میکنید!
نامجون: قبلا اینجوری نبود!
بابا یک نفس عمیق کشید
نامجون: منم یک زمانی عاشق نظم و یکنواختی بودم وقتی با جین آشنا شدم بازم سعی میکردم اون نظم حفظ کنم اما جین اصلا اینجوری نبود!میخواست بیبرنامه کاراش انجام بده و عاشق تصمیمات یهویی بود این اختلافمون میدونی باعث چیشد؟
ŞİMDİ OKUDUĞUN
💧 тнє ℓєgєи∂ σf ρєαяℓ тєαя💧
Hayran Kurgu💙The legend of pearl tear💙 💙افسانه اشک مروارید💙 🌊🐚🌊🐚🌊🐚🌊🐚🌊🐚🌊🐚🌊🐚🌊 ...: نزدیکت میشم بوی دریا حس میکنم ، ازت دور میشم صدای باران میشنوم ، با چشمهای مرواریدیت چیکار کنم؟! لنگر بیندازم و عاشقی کنم یا چتر بردارم و دلبری کنم!؟ ...: تنها...