از دید جیمین
چند روز از اومدنم به اینجا میگذشت ، همچی خوب بود پاپا جین و بابا نامجون همیشه با مهربونی باهام برخورد میکردن و تهیونگ اون فوق العادهست!!تو همچی استعداد داره و خیلی جذابه!! دستم روی قلبم گذاشتم خیلی تند تند میزد
«جیمین: مامان عشق چیه!؟
امیلیا: یعنی با دیدن کسی قلبت تند تند بزنه
جیمین: مگه میشه!؟
امیلیا: درکش برای تو فعلا سخت بزرگ تر شدی بهت توضیح میدم
جیمین: قول!؟
مامان خندید پیشونیم بوسید
امیلیا: قول کوسهای»
با یادآوری مامان بغض کرد حالش خوبه؟مادربزرگ سوفیا جزمین حتما نگران شدن روی تخت نشستم
جیمین: باید برگردم!؟
با شنیدن صدای تق تق سرم بالا گرفتم ، تهیونگ دیدم قلبم باز تند تند زد انگار میخواست سینهام بشکافه ، تهیونگ اومد داخل در پشت سرش بست
تهیونگ: حالت خوبه؟
لبه تخت نشست با حس دلتنگی پاهام بغلم کردم
تهیونگ: چیزی اذیتت میکنه!؟
چشمام خیس شد نگاهش کردم
جیمین: دلم برای خانوادم تنگ شده
تهیونگ لبخند زد و نزدیکم شد دستش روی سرم کشید ، از آرامش دستاش احساس خواب آلودگی کردم قلبم آروم گرفت خود به خود نزدیکش شدم سرم روی سینهاش گذاشتم ، صدای تپش تند قلبش شنیدم متعجب ازش فاصله گرفتم
جیمین: عاشق شدی!؟
تهیونگ: چی!؟
چشماش درشت شد
جیمین: مامانم میگفت کسی عاشق باشه قلبش تند تند میزنه!
دستم روی سینش گذاشتم
جیمین: قلب تو هم تند تند میزنه ، عاشق شدی!؟
بغض الود نگاهش کردم متعجب سرش کج کرد
تهیونگ: ام ن.نه!!!
جیمین: پس چرا آروم نمیگیره!؟
دستم از روی سینش برداشت تو دستاش گرفت
تهیونگ: عشق فقط این نیست
سوالی سرم کج کردم لبخند زد
تهیونگ: یعنی به هر بهانه ای میبینیش اما بازم زود به زود دل تنگش میشی
گیج شدم دستم رها کرد و بلند شد نگاهش ازم میدزدید
تهیونگ: امشب یک مراسم داریم خواستم بهت بگم آماده باشی
نیم نگاهی بهم کرد و برگشت از اتاق خارج شد خودم به پشت روی تخت انداختم
جیمین: منظورش چی بود!؟
YOU ARE READING
💧 тнє ℓєgєи∂ σf ρєαяℓ тєαя💧
Fanfiction💙The legend of pearl tear💙 💙افسانه اشک مروارید💙 🌊🐚🌊🐚🌊🐚🌊🐚🌊🐚🌊🐚🌊🐚🌊 ...: نزدیکت میشم بوی دریا حس میکنم ، ازت دور میشم صدای باران میشنوم ، با چشمهای مرواریدیت چیکار کنم؟! لنگر بیندازم و عاشقی کنم یا چتر بردارم و دلبری کنم!؟ ...: تنها...