ραят 9 💧💙🐚

138 36 2
                                    

از دید جیمین

مغزم توان تجزیه و تحلیل موقیعت الان نداشت فقط به جزمین و پاهاش خیره بودم چطوری!!؟؟

جین: جیمین واقعا خواهرته!؟

به خودم اومدم یک نفس عمیق کشیدم اب دهنم قورت دادم

جیمین: ب.بله!!

جین: اوه!!

پاپا جین با لبخند برگشت سمت جزمین به داخل اشاره کرد

جین: بیا داخل عزیزم

جزمین اومد داخل بهم چشمک زد از کنارم رد شد و پشت سر پاپا جین رفت ، استرس همه‌ی وجودم گرفته بود رو به روش نشستم

جین: چی میخوری برات بیارم!؟اوه! ما با هم آشنا نشدیم!!

پاپا جین دستش سمت جزمین گرفت

جین: من کیم سوکجین هستم

جزمین دستش گرفت لبخند زد

جزمین: جزمین هستم خواهر دوقلو جیمین

جین: دوقلو!؟

جزمین: بله با اختلاف 2دقیقه

جین: خوشبختم عزیزم ، جیمین درباره‌ی خانوادش چیزی بهمون نگفته بود

جزمین برگشت سمتم ناخونم تو پوست دستم فشوردم

جزمین: جیمین زیادی درونگراست ، ما خیلی نگرانش بودیم

جین: حق دارید اما جیمین جاش پیش ما امنه درسته؟

پاپا جین نگام کرد سرم با لبخند اجباری تکون دادم

جزمین: خوشحالم حالش خوبه ، میشه ما صحبت کنیم؟

جین: البته!جیمین میتونین با خواهرت برید بالا تو اتاقت

سرم دو دل تکون دادم و بلند شدم جزمین هم بلند شد باهم سمت پله ها رفتیم ، وارد اتاق شدیم در بستم آروم برگشتم ، سرم نمیتونستم بلند کنم حس عذاب وجدانی که داشتم اذیتم میکرد

جزمین: سرت بالا بگیر جیمین

با چشمای خیسم نگاهش کردم چشماش بست نفس عمیق کشید

جزمین: چرا اینکار کردی؟

سکوت کردم نگران نزدیکم شد

جزمین: میدونی بعد ناپدید شدنت چقدر ما نگران شدیم!؟

جیمین: چ.چجوری....

جزمین: با کلی بدبختی پیدات کردم! اولش فکر کردم تو جزیره‌ای از همه سراغت گرفتم تا اینکه یک مرد گفت اومدی سئول ولی گمت کرده! اینجا هم واقعا ترسناکه!خیلی ترسیدم اتفاقی برات افتاده باشه ، دیشب هم اتفاقی کنار یک مرد دیدمت تا اینجا دنبالت کردم ، اینا کین!؟

جیمین: م.متاسفم

جزمین: طلوع خورشید برمیگردم

شکه نگاهش کردم خیلی جدی بود

💧 тнє ℓєgєи∂ σf ρєαяℓ тєαя💧Where stories live. Discover now