ραят 17 💧💙🐚

120 34 16
                                    

از دید تهیونگ  

رو به روی اتاق مورد نظرم ایستادم و یک نفس عمیق کشیدم ، آروم وارد اتاق شدم پاپا جین و عمو سوک دیدم ، در پشت سرم بستم اطراف اتاق نگاهی انداختم

جین: نگرد نیست

پاپا پوزخندزد رو به روم ایستاد دستش روی کراواتم گذاشت ، دلخور نگاهش کردم خندید

جین: کمی نگران بود

با سرش به تراس اشاره کرد

جین: خیلی خوشحالم

عمو سوک کنار پاپا ایستاد گونه‌ام کشید

هوسوک: کی باورش میشه پسر کوچولویی که کل حیاط دنبالم میدویید الان مرد شده!؟

دستم روی دستش گذاشتم و گونه‌ام آزاد کردم لبخند عمیق زدم

تهیونگ: از اینکه همیشه کنارم بودین ممنونم

جین: اه بسه نمیخوام احساساتی بشم و یونگی به چشمای باد کردم پوزخند مسخرش بزنه

هوسوک: پوزخندش جذابه!

پاپا چشماش چرخوند

جین: این نگی چی بگی

پاپا پشتم ایستاد سمت تراس هلم داد

جین: مراقبش باش و همراه هم بیاین درسته رسمش نیست باید سئوک بیاد اما ترجیح میدم قبل مراسم از زیبایی همسرت غش کنی نه در حین مراسم!!

پاپا و عمو خندیدن متعجب نگاهشون کردم

جین: باییی

پاپا دست عمو کشید از اتاق خارج شدن ، با شنیدن صدای در تراس برگشتم

جیمین: ته کی اومدی!؟

حس میکردم هر لحظه ممکنه زیر پاهام خالی شه به دسته مبل تکیه زدم و به الهه زیبایی زندگیم خیره شدم

حس میکردم هر لحظه ممکنه زیر پاهام خالی شه به دسته مبل تکیه زدم و به الهه زیبایی زندگیم خیره شدم

Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.

Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.
💧 тнє ℓєgєи∂ σf ρєαяℓ тєαя💧Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang