ραят 4 💧💙🐚

159 35 30
                                    

از دید تهیونگ

چمدونم از راننده گرفتم پله های عمارت بالا رفتم که در ورودی به سرعت باز شد

تهیونگ: سلام پ...

پاپا جین سریع نزدیک شد بدنم وارسی کرد

جین: ببینم تو سالمی!؟جاییت زخمی نشده!؟

کمی ازش فاصله گرفتم به چهره‌ی نگرانش لبخند زدم

تهیونگ: من حالم خوبه اتفاقی هم نیوفتاده!

نامجون: جین بذار بیاد داخل!

به پشت سر پاپا نگاه کردم

تهیونگ: سلام بابا

با لبخند نزدیکم شد دستش روی شونه‌ام گذاشت همراه هم وارد عمارت شدیم

نامجون: به خونه خوش اومدی

جین: شام خوردی!؟

تهیونگ: شام داخل هواپیما خوردم

جین: پس برو استراحت کن اتاقت اماده‌ست

نامجون: فردا باهم صحبت میکنیم

تهیونگ: حتما ، شبتون بخیر

پشتم بهشون کردم از‌ پله‌ها بالا رفتم با زنگ خوردن موبایلم متعجب از جیب کتم بیرون اوردمش تک خنده زدم جواب دادم

تهیونگ: کم کم دارم حس میکنم به من ردیاب وصل کردی!!

وارد اتاقم شدم در پشت سرم بستم ، صدای خندش شنیدم

جونگکوک: نیازی به اون ندارم وقتی عمو جین مثل خبرنگار آمارت بهم میده!

خندیدم کتم در اوردم روی مبل انداختم خودمم نشستم

تهیونگ: اهههه اگه بهش بگم چی دربارش گفتی خودت میدونی چی میشه مین جونگکوک!!

کوک: تو اینکار نمیکنی!!

پوزخند زدم سرم به پشتی مبل تکیه زدم

تهیونگ: بستگی به تو داره!

کوک: اصلا هر کاری میخوای بکن عمو جین عاشق منه تو نمیتونی این علاقه کمش کنی!

خندیدم کراواتم شل کردم و درش اوردم

کوک: تازه رسیدی؟

تهیونگ: اره مزاحم استراحتم شدی

کوک: لیاقت نداری حالت بپرسم!

تک خنده زدم دکمه های پیراهنم باز کردم

تهیونگ: ببخشید بیبی بوی بهت برخورد؟

کوک: یک بیبی بویی نشونت بدم خودت بهم بگی ددی

بلند به صدای حرصیش خندیدم

کوک: بیشتر از اینم ازت انتظار نمیرفت کلا نفهمی

تهیونگ: هی هی همین کسی که بهش میگی نفهم یک قرار داد میلیاردی اوکی کرده!

💧 тнє ℓєgєи∂ σf ρєαяℓ тєαя💧Donde viven las historias. Descúbrelo ahora