part 21

1.1K 133 62
                                    

در ﺧﻮﻧﻪ رو ﺑﺎز ﮐﺮدم....از ﺳﮑﻮت ﺧﻮﻧﻪ ﻓﻬﻤﯿﺪم ﮐﻪ جیمین و یونجون ﻧﯿﺴﺘﻦ....سوبین هم ﮐﻪ ﻣﺪرﺳﻪ ﺑﻮد....ﻣﯽ دوﻧﺴﺘﻢ جیمین ﮐﻼس ﻧﺪاره....ﻣﻤﮑﻦ ﺑﻮد رﻓﺘﻪ ﺑﺎﺷﻪ ﺑﯿﺮون و در اﯾﻨﺠﻮر ﻣﻮاﻗﻊ یونجون رو ﻣﯽ ﺳﭙﺮد ﺑﻪ جین هیونگ....در ﺧﻮﻧﻪ رو ﺑﺴﺘﻢ و راه اﻓﺘﺎدم ﺳﻤﺖ ﺧﻮﻧﻪ ی نامجون هیونگ....ﺑﻪ ﻫﻮای یونجون ﻣﯽ ﺗﻮﻧﺴﺘﻢ ﺑﺮم ﭘﯿﺶ نامجون هیونگ وﮔﺮﻧﻪ ﮐﻪ اﺻﻼً روم ﻧﻤﯽ ﺷﺪ ﺗﻮ ﭼﺸﻤﺎش ﻧﮕﺎه ﮐﻨﻢ و ﺑﮕﻢ رﻓﺘﻢ ازدواجم رو ثبت کردم!....در ﺧﻮﻧﻪ رو زدم....جین هیونگ در رو ﺑﺎز ﮐﺮد و ﺑﺎ دﯾﺪﻧﻢ ﻟﺒﺨﻨﺪی زد و ﺳﻼم ﮐﺮد....وارد ﮐﻪ ﺷﺪم ﺑﺎ ﭼﺸﻤﺎی ﻧﮕﺮان نامجون هیونگ و ﻧﮕﺎه ﻏﻀﺒﻨﺎک جیمین مواجه شدم....ﺳﻼم ﮐﻪ ﮐﺮدم نامجون هیونگ ﺟﻮاب داد وﻟﯽ جیمین ﺑﻪ ﺟﺎی ﺟﻮاب ﺳﻼم با ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﮔﻔﺖ

جیمین_ﺧﻮﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯽ ﮔﻢ ﺑﻪ اﯾﻦ مردک اﻫﻤﯿﺖ ﻧﺪه  ...ﺑﻌﺪ آقا باهاش میره ازدواجشم ثبت میکنه

ﺑﻪﺟﺎی اﯾﻨﮑﻪ ﺣﺮﻓﯽ ﺑﺰﻧﻢ ﺳﮑﻮت ﮐﺮدم....ﻣﯽ دوﻧﺴﺘﻦ....از ﮐﺠﺎش ﻣﻬﻢ ﻧﺒﻮد....ﻣﻬﻢ اﯾﻦ ﺑﻮد ﮐﻪ ﻻزم ﻧﺒﻮد ﻣﻦ ﭼﯿﺰي ﺑﮕﻢ...ﺣﺪاﻗﻞ ﮐﺎرم راﺣﺖ ﺷﺪه ﺑﻮد و از اون استرس اولم دیگه ﺧﺒﺮی ﻧﺒﻮد....نامجون هیونگ ﺑﺎ اﻋﺘﺮاض جیمین رو ﺻﺪا ﮐﺮد

نامجون_جیمین!

جیمین ﺑﻪ اﺣﺘﺮام نامجون هیونگ ﺧﻮدش رو ﮐﻨﺘﺮل ﮐﺮد و رو ﮐﺮد ﺑﻪ نامجون هیونگ

جیمین_ﮐﻢ زﺟﺮش داده ﺗﺎ ﺣﺎﻻ، که الان همسرشم شده

نامجون هیونگ اﺧﻤﯽ ﮐﺮد

نامجون_ﺧﻮد تهیونگ ﺑﺎﯾﺪ راﺿﯽ ﺑﺎﺷﻪ ﮐﻪ ﻫﺴﺖ

بعد رو ﮐﺮد ﺑﻪ ﻣﻦ

نامجون_بیا بشین...چیزی میخوری برات بیارم؟

رﻓﺘﻢ روی ﻧﺰدﯾﮏ ﺗﺮﯾﻦ ﻣﺒﻞ ﻧﺸﺴﺘﻢ و آروم ﮔﻔﺘﻢ

_ﻧﻪ هیونگ ﻣﻤﻨﻮن....ﺷﻤﺎ از کجا ﻓﻬﻤﯿﺪﯾﻦ؟

نامجون هیونگ ﺧﻮدش ﻫﻢ ﻧﺸﺴﺖ و ﻟﺒﺨﻨﺪی زد

نامجون_آقای جئون زنگ زد و همه چیز رو توضیح داد‌...گفت که شب بریم رستوران تا صحبت کنیم که البته من گفتم باید با خودت هماهنگ کنن

جیمین ﭘﺮﯾﺪ وﺳﻂ ﺣﺮﻓﻤﻮن

جیمین_ﻻزم ﻧﮑﺮده  بریم...ﻣﮕﻪ ﻣﺴﺨﺮه ﺑﺎزﯾﻪ....اول ﺑﺮن ازدواجشون رو ثبت کنن ﺑﻌﺪ ﺗﺎزه خواستگاری کنن؟

ﺑﻌﺪ ﻫﻢ ﺑﺎ اﺧﻢ روش رو ﺑﻪ ﺳﻤﺖ دﯾﮕﻪ ای ﮐﺮد 

ﺑﺎ ﻟﺤﻦ آروﻣﯽ ﺟﻮاﺑﺶ رو دادم

_وﻗﺘﯽ ﮔﻮﺷﯿﻢ رو ﺑﺮﻣﯽ داری و ﻧﻤﯽ ذاری ﺟﻮاب ﺑﺪم ﻫﻤﯿﻦ ﭼﯿﺰا ﭘﯿﺶ ﻣﯿﺎد

گوشیم رو ﮔﺬاﺷﺖ رو ﻣﯿﺰ و ﮔﻔﺖ

be patientWhere stories live. Discover now