سلام دوستای قشنگم
چنتا مورد هست که قبل از شروع این قسمت می گم
اول بگم که ببخشید واسه اینکه آپ با تأخیر بوددوم اینکه یکبار رابطه ها و اشخاص رو توضیح می دم لطفا خواهش می کنم دیگه سوالای عجیب غریب نپرسید.
هایتانگ جیان مورونگ چویی هست. این شخص برای ییبو به شدت مهمه. لطفا انقدر نگید هایتانگ کیه؟ هایتانگ چویی هست.
لویی دوست پسر سابق جیان سوئینگ برادر چویی هست.
جان سوئینگ و چویی دوستان بچگي هم بودن.و بدل کیه؟ بدل یک فرد دیگه هست که از نظر ظاهری کاملا کپی پیست ییبوعه.
از توی آیینه به چهرهی چویی خيره شد." کم با اون عفریته لاس بزن، جانو روانی نکنید"
چویی شیطون ابرو بالا انداخت" هه هه خیلی تاثیر گذار بودی واقعا لذت بردم. لطفا بیشتر منو مستفیض کنید از این نصایح گرانقدرتون بهره ببریم"
سوئینگ با حرص سری تکون داد. چویی شده بود بلای جون پروفسور شیائو. چه کسی باورش می شد جان و چویی یک روزی انقدر عاشق هم بودند که برای هم ديگه از هم گذشتند و امروز بر سر پسر بچه ایی که شیائو جان قصد نابودیش رو داشت با هم دعوا می کردند.
گاهی ییبو به شوخی می گفت بیاید تری سام بریم خودم می شم تاپ دو تاتون. اتفاقأ چویی استقبال می کرد اما چشمای پروفسور شیائو عاشق اون لحظه دیدن داشت." ییبو می گفت لی یو در به در دنبالته" و بعد با یک خنده شیطانی نگاهش کرد.
سوئینگ برگشت و با چشم های خشمگین نگاهش کرد" چرا خفه نمی شی"
چویی با لذت به صدای دندان قروچه های سوئینگ گوش سپرد.
" دفعه دیگه تو روابط ما دخالت کردی من میدونم و تو. یادت باشه" (چویی )سپس در حالی که فنجان قهوهش رو بلند می کرد از سالن خارج شد.
.........
با ناراحتی به تصویر پسر خيره شد.
نمی فهمید آیا در سینه چویی و جان قلبی وجود داشت؟ درست است که آن ها ییبو را بیش از حد ممکن دوست دارند اما اینکه قصد داشتند فرد زنده ای را فقط برای چند سال زندگي بیشتر فدای ییبو کنند کار انسانی نبود.
ییبو پر بود از عقده هایی که به جان نیاز داشت. از عقده هایی که هیچ وقت خوب نمی شدند. اما اگر می فهميد قرار است از نیمی از خودش برای تنها چند ماه حیات استفاده کنند راضی می شد؟از میزان علاقه چویی به ییبو آگاه بود. حتی اگر با سه هزار منطق شیائو جان راضی می شد بیخیال زندگي پسر شود چویی هرگز از این راه نمی گذشت.
انقدر ذهنش درگیر این قضیه بود که نفهمید چگونه به شرکتش رسید.
.................
" ییبو عزیزم " دست های جان دور بدنش حلقه شد و اونو به خودش فشرد " دردت به من بشین یکم. ببین چطوری عرق کرد؟"

ESTÁS LEYENDO
professor (پروفسور)
Fanficتایپ :جان تاپ تفاوت سنی : ۱۶ سال ژانر : فرا طبيعی، اسمات، انگست توضیح داستان: پروفسور شیائو سال ها در غم از دست دادن تنها دخترش زندگی می کنه با این همه تنهایی و مشکلاتش اون تحمل یه موجود عجيب و خلقه رو نداره