|قسمت ششم: چسب خیس|
با افتادن شماره چانیول روی موبایل لمسی آپا و پخش شدن صدای زنگ موبایل توی خونه ساکت، جونها خوشحال و هیجان زده از روی مبل پایین پرید و بدون توجه به صدای ددی که میگفت صبر کنه تا همه باهم برن پایین با بستن چسب کفش های چسبیش از پله ها پایین دوید و نتونست اخم ددی رو ببینه. جونگین با کشیدن انگشتش روی موبایل و شنیدن صدای چانیول هیونگ که اعلام میکرد دم در هستند از جا بلند شد و قبل از خاموش کردن آخرین چراغ توی نشیمن از همسرش خواست ساک لباس ها رو فراموش نکنه اما سهون خیلی زودتر از خونه خارج شده بود و مثل پسر کوچولویی که اولین باره با آسانسور روبه رو شده دست به جیب به پایین اومدن آسانسور از طبقه دهم نگاه میکرد. جونگین خودش ساک لباس ها رو بین انگشت هاش گرفت و با بستن در خونه کنار سهون رو به روی آسانسور متوقف شد،جونها از ذوق زودتر دیدن چانیول و بکهیون ترجیح داده بود به جای صبر کردن کنار پدر های ارومش از پاهای کوچولوش بیگاری بکشه و از پله ها پایین بدوه و آپا و ددی رو کنار هم تنها بذاره. بعد از دعوا یا به عبارت بهتری کتکی که چانیول به سهون زده بود این دومین باری بود که سهون و چانیول همدیگه رو ملاقات میکردند و جونگین نمیتوست منکر این بشه که برای این دیدار کمی نگرانه با اینحال نمیدونست باید برای این دل نگرانی چیکار کنه
همراه سهون از ساختمون خارج شد و با دیدن جونها که روی شونه های چانیول نشسته و غش غش میخندید لبخند شیرینی روی لب هاش نقش بست. تصویر جونها و چانیول خندون و بکهیونی که با لبخند بهشون نگاه میکرد زیر نور افتابی که در حال پناه گرفتن پشت کوه ها بود یکی از زیبا ترین تصویرهایی بود که جونگین میتونست توی عمرش ببینه.این لحظه ساده و این تصویر معمولی طوری بود که جونگین میدونست قراره تبدیل بشه به یکی از زیباترین خاطرات زندگیش و بابت این خاطره پیشاپیش از چانیول هیونگ ممنون بود.
استخر نسبتا خلوت بود و این به جونها اجازه میداد که ذوق زده جیغ بکشه و بخواد با دست و پا زدن از بغل ددی به بغل چانیولی نقل مکان کنه .چانیول که کمی جلوتر از همه مشغول حساب کردن بلیط ها بود با شنیدن اسمش از زبون جونها به عقب چرخید و با سهون میرغضبی که جونها رو سفت در اغوش گرفته بود رو به رو شد.میدونست همسر دونسنگش هنوز بابت مشتی که دو ماه قبل خورده ازش دلخوره ولی نمیتونست برای رفع این دلخوری کاری کنه. برای دلجویی از سهون قبلا یه دسته گل فرستاده بود اما اون مرد کله شق معذرت خواهیش رو نپذیرفته بود و این ذره ای برای چانیول اهمیت نداشت.با این وجود قصد نداشت امشب با مرد روبه روش دم خور بشه و دونسنگ کوچولوش رو ناراحت کنه پس فقط دست هاش رو برای بغل کردن پاره تن جونگین به سمت سهون دراز کرد و با سفت شدن دست های کوچولو جونها دور گردنش روی گونه سفید پسر یه بوسه کوچولو گذاشت: میخوایم اب بازی کنیم ؟
CZYTASZ
𝐄𝐢𝐯𝐚 [ᴄᴏᴍᴘʟᴇᴛᴇᴅ]
Fanfiction| ایوا | |سکای، چانبک| |رومنس، درام، اسمات| | فیک، کامل شده| |خلاصه: اوه سهون و اوه جونها، پسربچه ای که به فرزندخوندگی گرفته شده، پناه اوه جونگین هستند... پناه کسی که در عین بی پناهی، پناه خانواده سه نفرشونه... داستان دقیقا از جایی شروع میشه که جو...