|قسمت دوم: عطر شنل|
مرد بیست و نه ساله برای مرتب کردن لباس های سهون توی کمد خم شده بود که بازوش بین دست های همسرش اسیر شد.
دوساعت بود که از مهمانی برگشته بودند و جونها بعد از خوردن ساندویچ هایی که ددیش سفارش داده بود روی مبل خواب رفته بود و سهون بعد از بردنش به اتاق ، برای شستن ظرف ها به آشپزخونه برگشته بود.
جونگین اما از لحظه ای که به خونه برگشته بودند با انتخاب سکوت شروع به تمیز کردن خونه کرده بود. بدون هیچ دلیلی کتاب های کتابخانه رو بیرون ریخته بود و بعد از دستمال کشیدن تک تک کتاب های تمیز دوباره توی قفسه چیده بودشون. بالکن کوچیکشون رو شسته بود و حالا درحال تا کردن لباس های شسته شده ای بود که قبل از رفتن، سهون اونها رو روی بند انداخته بود. سهون میدونست همسرش وقتی عصبی و مضطرب میشه به تمیز کردن خونه پناه میبره اما نمیدونست از چی ناراحت و مضطربه. با گرفتن بازوی جونگین همسرش رو به طرف تخت کشید و با نشوندنش روی تخت برای خاموش کردن چراغ دوباره به طرف در برگشت: بقیه اش رو بذار برای فردا.
حق با همسرش بود، میتونست بقیه کارهای بیهودش رو بذاره برای فردا... همه چیز تموم شده بود و تمین هیچ شماره ای ازش نداشت اما نمیدونست چرا هنوز ناآرومه... آروم روی تخت دراز کشید و سرش رو روی بالشت گذاشت و بی توجه به همسرش که با خم شدن توی کمد دنبال چیزی میگشت غلت آرومی زد و به سقف زل زد... سعی کرد نفس های عمیقی بکشه تا فکر تمین و همه فکرهای وحشتناکی که به سرش هجوم می آوردند رو از سرش بیرون کنه که با شنیدن صدای چرخیدن کلید توی قفل اتاق با از دست دادن تمرکزش به طرف سهون که با قفل کردن در اتاق درحال درآوردن تیشرتش بود برگشت. سهون پایین تخت شلوارش رو هم از پاهاش درآورد و با خاموش کردن چراغی که نور کمی به اتاق بخشیده بود تنها با یک باکسر روی تخت دراز کشید. جونگین بی اراده پشت به همسرش لبه تخت چرخید و هیچ تمایلی برای چرخیدن به سمت سهون از خودش نشون نداد... میدونست چرا سهون لباس هاش رو درآورده و در اتاق رو قفل کرده اما امشب واقعا در شرایطی نبود که بتونه..
سهون از پشت خودش رو به همسرش چسبوند و قبل از اینکه لب هاش رو به گردنش بچسبونه دستش رو از زیر لباس به سینه های جونگین رسوند. بوسه های خیس پشت گردنش قلبش رو میلرزوند اما کمکی به تحریک شدنش نمیکرد... حرکت های دست سهون روی بدنش واقعا تحریک آمیز بود اما نه برای پسری که هنوز حرفهای تمین توی سرش بالا پایین میشد. خواست برای بوسیدن لب های سهون سرش رو به سمت عقب بچرخونه که دست سهون به شلوارش رسید و با رد کردن کش شلوار خواست وارد لباس زیرش بشه. هول شده مچ سهون رو بین دستهای خودش اسیر کرد و کمی خودش رو جلو کشید: من... من تمیز نیستم.
سهون میدونست وفتی یه مرد گی میگه تمیز نیستم منظورش چیه پس سعی کرد دستش رو آزاد کنه و با پاهاش پاهای همسرش رو گیر بندازه: اشکال نداره کاندوم داریم.
ŞİMDİ OKUDUĞUN
𝐄𝐢𝐯𝐚 [ᴄᴏᴍᴘʟᴇᴛᴇᴅ]
Hayran Kurgu| ایوا | |سکای، چانبک| |رومنس، درام، اسمات| | فیک، کامل شده| |خلاصه: اوه سهون و اوه جونها، پسربچه ای که به فرزندخوندگی گرفته شده، پناه اوه جونگین هستند... پناه کسی که در عین بی پناهی، پناه خانواده سه نفرشونه... داستان دقیقا از جایی شروع میشه که جو...