𝒫𝒶𝓇𝓉 ₁₁

564 116 347
                                    


|قسمت یازدهم: واکمن آبی و مجسمه سنگی|

عقربه های ساعت روی عدد هشت و چهل و هشت دقیقه صبح جیک جیک کنان ایستاده بودند اما خانواده سه نفره اوه به لطف میهمان عزیزی که دیشب به خونه شون اومده بود هنوز دور میز صبحانه نشسته بودند و از خوردن صبحانه ای که جونگین آماده کرده بود لذت می‌بردند. سوهو هیونگ و سهون تصمیم گرفته بودند روزشون رو با صحبت کردن راجع به ارز و بورس شروع کنند و جونگین تصمیم گرفته بود خیره به در یخچالی که به لطف سهون دیشب با کامی که از سر دیک کارملی بیرون جهیده بود، کثیف شده بود نگاه کنه و خجالت زده با لپ های صورتی به بشقاب زیر دستش خیره بشه و تلاش کنه با قورت دادن شیر خاطرات مایع سفیدی که دیشب از دیک سفید و سرخ همسرش روی گردن و سینش پاشیده بود رو فراموش کنه اما صدای نازک و خواب آلود پسر بچه دماغویی که از روی صندلی پایین پریده بود تا گوشه لباس آپاش رو چنگ بزنه نمیذاشت جونگین از فکر خاطرات خیس دیشب خارج بشه

_آپا... من کره میخوام

جونها، نون تست به دست درخواست کره کرد و وقتی جونگین از جا بلند شد تا از یخچال کره بیاره اوه سهون بدجنس هم تصمیم گرفت یه چیزایی رو به یاد همسرش بیاره

+به منم یکم عسل بده جونگینا

جونگینی که روبه روی یخچال ایستاده بود تا کره رو از یخچال در بیاره با شنیدن صدای خندون سهون لب هاش رو به هم چسبوند و صدای گرمی که دیشب روی لاله گوشش حس کرده بود دوباره توی سرش پیچید" میخوام کره عسل درست کنم... " با به یاد آوردن اتفاقاتی که بعد از شنیدن این جمله اتفاق افتاده بودند گونه های مردی که کره به دست به میز برگشته بود روبه سرخی رفتند و پسری که مسبب این شکوفه های سرخ روی گونه های جونگین و گل های ارغوانی روی پوست بدنش بود رو به خنده انداختند. مردی که از حرص خوردن همسرش لذت می‌برد با صدای سوهو هیونگی که از جا بلند شده بود و با توجه به تجربه های قبلیش می‌پرسید از کِی به عسل علاقه مند شده سرش رو به طرف هیونگ چرخوند و با گفتن" از زمانی که با جونگین ازدواج کردم" از جا بلند شد تا با برداشتن کت تکی که روی صندلی افتاده بود برای رفتن به سرکار آماده بشه.

جونها موفق شده بود پدرش رو برای رفتن به نمایشگاه خودرو راضی کنه و حالا حاضر و آماده کنار آپا که برای بدرقه ددی و سوهو هیونگ از خونه خارج شده بود ایستاده بود. سوهو هیونگ با در آغوش گرفتن جونگین، از مردی که یادش رفته بود پیشبند آشپزخونه رو در بیاره و بامزه تر از همیشه به نظر می‌رسید خداحافظی کرد و سهون که در انتظار آسانسور به صحنه فشرده شدن همسرش در آغوش هیونگ نگاه می‌کرد به صورت درخشان جونگین لبخند زد و نتونست خودش رو برای نبوسیدن لب های خندون همسرش کنترل کنه، پس وقتی که آسانسور رسید و سوهو هیونگ وارد اتاقک فلزی شد مرد سی و دو ساله گردنش رو به طرف جونگین دراز کرد و با بوسیدنی که بیشتر شبیه به نوک زدن بود از همسرش خداحافظی کرد.

𝐄𝐢𝐯𝐚 [ᴄᴏᴍᴘʟᴇᴛᴇᴅ] Donde viven las historias. Descúbrelo ahora