|قسمت شش و نیم: سرخ و کاراملی|
آشنایی چانیول و جونگین به بیست و یک سال قبل برمیگشت، به وقتی که جونگین یه بچه هشت ساله یتیم و تنها بود و با سردرآوردن از یتیم خونه ای که مادر چانیول مدیریتش رو به عهده داشت تونست با چانیول رفیق بشه و رفاقتشون تا الان ادامه پیدا کرده بود. چانیول تنها خانواده جونگین محسوب میشد و جونگین همیشه و همه جا عاشق وقت گذروندن با هیونگ دوست داشتنیش بود. اما امشب، استثناعا دلش میخواست زودتر از همیشه از چانیول و نامزدش خداحافظی کنه و به خونه برگرده چون قطعا شام خوردن و قدم زدن وقتی که هنوز به خاطر بوسه های همسرت یه کم بالا هستی نه تنها لذت بخش نیست که حتی دردآور و وحشتناکه.
فاصله شام خوردن و به خونه برگشتن خانواده سه نفره اوه به چهل دقیقه هم نرسیده بود و حالا که عقربه های ساعت روی عدد یک نیمه شب درحال چرت زدن بودند، جونگین برای خوابوندن پسر خواب آلودشون به اتاق اومده بود و سهون احتمالا درحال پهن کردن حوله های مرطوب استخر توی بالکن بود. مرد بیست و نه ساله در اتاق پسرشون رو آروم بست و با خاموش کردن تنها چراغ روشن نشیمن وارد اتاق خواب شد اما قبل از اونکه در اتاق رو کامل ببنده بازوش توسط دستی کشیده و روی تخت دو نفره اتاق پرت شد. سرعت پرت شدن جونگین روی تخت و نشستن سهون روی شکم همسرش دست کمی از سرعت نور نداشت، مردی که برای رسیدن به این مرحله یک هفته تمام صبر کرده بود بدون توجه به اینکه جونگین نیم خیز شده تا یه چیزی بگه، جای باسنش رو روی پایین تنه همسرش تنظیم کرد و با انداختن بالا تنش روی بالاتنه پوشیده در لباس جونگین لب های نیمه باز همسرش رو شکار کرد. خودش به اندازه کافی آماده بود اما حدس میزد جونگین هنوز به مرحله یه سکس کامل نرسیده باشه، پس حینی که سعی داشت با گرفتن لب پایینی جونگین بین لب های خودش و کشیدن اونها، طعم لب های همسرش رو برای بارهزارم مزه کنه، دست هاش رو زیر لباس، روی شکم تخت پسر گذاشت و قبل از اونکه لباس مزاحم رو برای دیدن تن طلایی روی تخت بالا بکشه برای بار آخر با دندون هاش لب قلوه ای جونگین رو گاز گرفت. لب های سرخ مردی که سرش رو برای بیرون اومدن لباس بالا گرفته بود گز گز میکرد اما فکر باز بودن در اتاق نمیذاشت به لب های خودش یا حتی بدن سهون فکر کنه. به محض خارج شدن دست هاش از آستین های گشاد لباس، دست های برهنش رو روی سینه لخت همسرش که دوباره قصد بوسیدن کرده بود گذاشت و سرش رو از روی بالشت کاملا بلند کرد: در سهون... یادت رفته ببندیش
احتمالا با استرس غر زد و چشم های قرمز مردی که هنوز روی جونگین نشسته بود به دوران افتاد، مطمئن بود اگر خودش تن جونگین رو روی تخت قفل نکرده بود همسرش همین الان به جای پناه گرفتن زیر سایه اون، درحال امتحان کردن دستگیره چوبی و کلید داخل قفل بود، مطمئن بود جونها بیهوشه و فکر نمیکرد اذیت کردن جونگین بعد از بلایی که این چند شب سرش آورده دور از انصاف باشه، بدون توجه به جونگینی که ازش میخواست در نیمه باز اتاق رو ببنده خودش رو روی بدن جونگین کمی پایین تر کشید و اینبار چونه جونگین رو بین دندون هاش گیر انداخت: تنبیه پسرایی که به جای دل دادن به بوسه های همسرشون به در اتاق زل میزنن تا ببینن بازه یا بسته اینه که وقتی در اتاق بازه، زیر همسرشون به فاک برن.
VOCÊ ESTÁ LENDO
𝐄𝐢𝐯𝐚 [ᴄᴏᴍᴘʟᴇᴛᴇᴅ]
Fanfic| ایوا | |سکای، چانبک| |رومنس، درام، اسمات| | فیک، کامل شده| |خلاصه: اوه سهون و اوه جونها، پسربچه ای که به فرزندخوندگی گرفته شده، پناه اوه جونگین هستند... پناه کسی که در عین بی پناهی، پناه خانواده سه نفرشونه... داستان دقیقا از جایی شروع میشه که جو...