(part29) chess player

210 29 9
                                    

جیمین"

عصبی طول و عرض اتاق رو طی میکردم که پدرم گفت:بشینننن.

عصبی موهامو بهم زدم و گفتم:لیسا رو دزدیدن...معلوم نیست الان چه بلایی سرش اومده و کدوم حروم زاده ای اونو دزدیده چجوری بشینم یه جا؟!

پدرم مثل همیشه پلک هاش رو بست و مشتش رو به دسته ی مبل فشرد.
روی مبل کناریش نشستم و گفتم:حدس نمیزنی کار کی باشه؟

پلک هاش رو فشرد و بعد از مکسی گفت:نمیدونم...

عصبی ابرو هام رو در هم کشیدم و خودم رو روی مبل ولو کردم که رزی از داخل شد و گفت:من با جنی...همون دوست لیسا که قرار بود امروز هم رو ببینیم حرف زدم گفت میخواد بره سراغ جونگکوک شاید اون یه چیزایی بدونه.

نیشخند عصبی کردم و گفتم:هح...جونگکوک؟؟....هر کوفتی که داره سر لیسا میاد به خاطر اون جونگکوک لعنتیهههههه.

_دهنتوووو ببنددددد.

با داد پدرم نگاه حامل بغضم رو بهش دوختم که نگاهش رو از چشمام گرفت و گفت: وقتی هیچ چیزی رو نمیدونی حرف نزن...جونگکوک هم فقط یه بازیچست...

با اخم گفتم:چ.چی؟بازیچه؟...بازیچه ی کی؟

روی زانو هاش لم داد،درست مثل همیشه که میخواد یه موضوع جدی رو بیان کنه و گفت:جونگکوک،لیسا،کیم تهیونگ وکیم جیسو....همه...همشون بازیچن...مهره های بازی که توسط یک نفر کنترل میشن....یک نفر که از نگاه کردن به بازی مهره هاش لذت میبره....

"جونگکوک"

نگاهم رو به ساختمون قدیمی و مخروبه ی روبه روم دوختم و مشتم رو فشردم....اون لعنتی ای که لیسا رو دزدیده و به این خراب شده اورده جون سالم به در نمیبره...قبل از پیاده شدنم از ماشین با لرزش مجدد گوشیم از جیبم درش اوردم و عصبی بهش نگاه کردم،بیش تر از چهل تماس از دست رفته از طرف تهیونگ و یونگی...خواستم گوشی رو ببندم که چشمم به پیام ارسالی تهیونگ هیونگ افتاد،فوری با اخم بازش کردم که نوشته شده بود:(جونگکوک،هر کاری که میکنی مواظب لیسا باش چون اون حاملست...ما هم به زودی کمکتون میایم)

با دیدن کلمه ی حامله ضربان قلبم دو چندان شد،ل.لیسا....اون...حامله شده؟.....احساس گنگ بودن تمام وجودم رو گرفت،باید خوشحال میبودم یا ناراحت...اون بچه...وجودش درسته یا غلط؟....
اشتباه از من بوده...اگر من دو ماه پیش نمیرفتم سراغش اگر اون شب لعنتی نمیرفتم پیش لیسا الان....

«فلش بک»

بعد از اینکه لیسا همراه با کای فرار کردن، تهیونگ همه ی گانگستر ها رو از پا دراورد و سمتم برگشت:جونگکوک...خوبی؟

همونجور که دستم رو به پهلوم میفشردم گفتم:ار..ه...خوبم
تهیونگ سری تکون داد و پهلوم رو گرفت تا از عمارت سهون بیرون بریم...نیشخندی زد و کنار گوشم گفت:قکر خوبی بود که جکسون رو وارد بازی کردی....جکسون سهون رو نابود میکنه.

𝚝𝚎𝚜𝚝 𝚝𝚑𝚎 𝚙𝚊𝚜𝚝 𝚊𝚐𝚊𝚒𝚗 Where stories live. Discover now