"رزی"
با چشمای چهارتا شده رو به جیمین گفتم:یااااا دیوونه شدی؟میدونی داری چه غلطی میکنی؟
دو طرف شونه هام رو گرفت:خودتم میدونی که من نمیتونم ساکت و اروم یه جا بشینم دیدی که اون پیری احمق هرچی بهش گفتم اجازه نداد بریم اون عمارت تا شاید بتونیم لیسا رو پیدا کنیم ، نمیتونم دست روی دست بذارم باید برم.
بغضمو خوردم:میخوای بری که بمیری؟اصلا چرا بهم گفتی تو که تا الان همه ی کاراتو تنهایی و بدون مشورت با من انجام دادی
_اخه اگر بهت میگفتم اجازه میدادی اینکارو بکنم؟
+نه معلومه که نمیذاشتم
_خب برای همینم نگفتم...الان......کمک میکنی؟از این شدت لجبازیش نمیدونم چیکارش کنم،من که میدونم حتی اگر قبول نکنم بهش کمک کنم میره کار خودشو میکنه نفسمو صدادار رها کردم:هوففف باشه...تا الان به کیا گفتی؟
_تو اولین نفری با یکی که قابل اعتماد بود و کار جعل هویتمو برام انجام داد.
ابرویی بالا انداختم:یعنی به هیچ کدوم از اعضای تیم نگفتی؟
سرش رو به نشونه ی نه تکون داد:نه نمیتونم به کسی اعتماد کنم.
اخم کوچیکی کردم:منظورت چیه؟
_بعد از اینکه بهش خوب فکر کردم متوجه یه چیز مشکوک شدم،اونم اینکه چرا همیشه عملیاتهامون لو میرفتن و شکست میخوردیم؟...این یعنی یه جاسوس داریم پس تا وقتی پیداش نکردیم نمیتونم به کسی جز تو اعتمادکنم ،توام حواست باشه به کسی چیزی نگی.
دستامو توی موهام انداختم و هوفی کشیدم:باشه..حالاچیکار باید برات بکنم؟
لبخندی زد و اروم لب گفت:فقط ازت میخوام که پشتیبانیم کنی.
"جونگکوک"
عصبی توی تراس پشتی ایستاده و به اسمون چشم دوخته بودم،من چیکار کنم؟هر بار میخوام باهاش خوب باشم خودش کارارو خراب میکنه..اهه...فکر کنم اینکه امیدوار بودم بتونم اونو عاشق خودم کنم اشتباه بود...اما نمیتونم ازش دست بکشم،اون برای منه،برای خوده خودم،حتی اگر لازم باشه تا اخر عمرش هم شده کنار خودم نگهش میدارم....
با احساس لرزش گوشیم اون رو از جیبم دراوردم و در گوشم گذاشتم:به به ساناشی چه عجب...چیه؟
با شنیدن حرف هاش نیشخند بزرگ و کاملی روی لب هام نشست،باشه ای گفتم و تلفن رو قطع کردم،فوری به نامجون زنگ زدم:بلاخره جواب الکسی اومد،معامله انجام میشه،برای انجام دادن کارای توافق نامه باید یه سر بریم امریکا،کارای سفرو انجام بده،با زود ترین پرواز میریم اونجا...
پشت میزم نشسته بودم که جیسو وارد شد با اخم جلوی میز ایستاد:چیه؟باس چی خواستی بیام اینجا؟
ESTÁS LEYENDO
𝚝𝚎𝚜𝚝 𝚝𝚑𝚎 𝚙𝚊𝚜𝚝 𝚊𝚐𝚊𝚒𝚗
Fanficمن فقط میخواستم انتقام گذشته ی سختم رو بگیرم اما این انتقام به چه قیمت بود؟به قیمت لمس دوباره ی عذاب هام؟ چرا این داستان پیچیدگی عشق و نفرت رو در دلم بوجود اورد تا کی توان مقاومت دارم؟ . . قسمتی از فیک: پلکهام رو از هم باز کردم که توی همون لحظه نف...