خودشو کشید عقب و گفت:چیکار میکنی؟
-زخمت خیلی ناجوره...حتما داره خیلی اذیتت میکنه.من برم یکم چسب زخم و ازاین چیزا بیارم
-:لازم نکرده...من خوبم
-تو چه بگی چه نگی من کار خودمو میکنم .اعصابم خورد میشه یکی اینجوری باشه و نتونم کاری واسش بکنم.خودم زخم زیاد داشتم و میدونم چقدر درد داره.
-:چرا انقدر نگرانمی؟
- هه چون یه انسانم و اینکه گفتم که....هر کس دیگه ایم بود این کارو میکردم ...پس به خودت نگیر
اینو گفتم و از سرویس خارج شدم.تا اون موقع فکر میکردم فقط خودم خدای اعتماد به نفسم.ولی نه بابا...داغون تر از منم هس.انگار یه ویروس مسریه .همشون دارن خل وضعیو
به هر حال من که از این کارام منظوری نداشتم...از بچگیم همینجوری دل رحم بودم.مخصوصا درمورد زخم ،طاقتشو نداشتم و باید حتما به طرف کمک می کردم.چون بچه بودم خیلی شیطون بودم و همش میرفتم تو در و دیوار و زخمی میشدم مامانمم همش پانسمانم میکرد...حداقل این یه کارو خوب یاد گرفته بودم...
به سمت جعبه کمک های اولیه مدرسه رفتم و یکم پنبه و ضد عفونی کننده و چسب زخم برداشتم و راه افتادم.ای بابا یادم رفت کلاسشو بپرسم ...اول رفتم سمت دستشویی شاید هنوز اونجا باشه ولی اونجا هم نبود. یه دفعه یادم افتاد شاید تو کلاس اون پسر عوضیه باشه که واسه همونم تهدیدش میکنه چون تو یه کلاسن ...به حدسم اعتماد کردم و رفتم سمت کلاسشون.بله توی کلاس نشسته بود و هدفون توی گوشش بود و چشماشو بسته بود .چندنفرم داشتن توی کلاسشون با هم حرف میزدن .رفتم سمت میزش و نشستم کنارش.حتی متوجه حضورمم نشد...یکم ضد عفونی کننده ریختم روی پنبه و گذاشتم روی زخم پیشونیش.بااینکارم سریع چشماشو باز کرد و با چشمای خیره بهم نگاه کرد.هدفونشو درآورد و گفت: تو...از کجا پیدام کردی؟لبخند زدمو گفتم:اینجا یه فضای بسته س ...زود میشه کسیو پیدا کرد.بعدشم حدس زدم شاید تو کلاس اون عوضی باشی...
-:عوضی؟
-همونی که تورو به این روز انداخته
خندید و گفت:اسمش لوکه
-هه اون عوضی لیاقت اسم رو هم نداره...عوضی بیشتر بهش میاد
داشت میخندید که یه دفعه خنده ش قطع شد و گفت: بهتره دیگه بری
-اما...چسب زخمت مونده
چسبو از گرفت و گفت:خودم بلدم بزنم.
نگاهشو دنبال کردم و دیدم...هه اون عوضی پشت سرم بود.خب اینجا کلاسشون بود دیگه...پس واسه همین این پسره هول کرده بود...برگشتم سمتش و دیدم اون عوضی داره با غضب نگام میکنه...سعی کردم خودمو نبازم
لوک: تو اینجا چیکار میکنی؟فکر کنم خودت کلاس داری...خب اینم از قسمت6 که قولشو داده بودم
فقط یه چیزی...تعداد خواننده های داستان خیلی کمه...لطفا به دوستای لوک گرلتون بگید تا بیان و این داستانو بخونن مطمئن باشید پشیمونتون نمی کنم...ممنون از اینکه وقت میذاریدو این داستانو دنبال میکنید...
رای و کامنت یادتون نره
❤❤❤
YOU ARE READING
Forgive Me!❤
Fanfictionداستان زندگیه هر کسیو یه جوری نوشتن ...داستان زندگی منم اینجوری بوده که همیشه باید میرفتم...از پیش کسایی که دوسشون داشتم و هر بار این برام سخت تر میشد...