یه پیج جلوم باز شد با یه عالمه عکس سلفی از جناب مغرور خان از دماغ فیل افتاده...با دیدن عکسای مسخره ش خنده م گرفته بود...این یارو چقدر خودشو تحویل میگیره...نمیگم من اصلا سلفی ندارم اتفاقا زیادم دارم ولی هیچ کدومو نمیذارم تو اینترنت، فقط توی گوشیمن...اون عکساییم که لوک هک کرده بود فقط دوستای خیلی نزدیکم میتونستن ببینن...داشتم همینجوری عکسارو scroll میکردم که یه دفعه چشمم خورد به یه ویدیو...پلی کردم...ویدیو از خودش بود که داشت گیتار میزد و میخوند بالاشم نوشته بود آهنگ a drop in the ocean
با خودم گفتم الان باید کلی بخندم...این احمق با اون صدای مسخره ش...ولی...
با شنیدن صداش دهنم بسته شد...واو چه صدایی داره...مثل لالایی بود...خیلی آروم و البته یه گرفتگی خاصی داشت...آهنگو خیلی با احساس میخوند و خیلیم قشنگ گیتار میزد ...کاری که من همیشه دوست داشتم یاد بگیرم ولی وقت نمیکردم!با هر یک کلمه که می شنیدم قلبم تندتر میزد...شاید این مدل خوندنا و این جور آهنگای غمگین منو یاد خاطرات گذشته م مینداخت...یاد یه عشق که با سفرمون به استرالیا دووم نیاورد و تموم شد!
حقم داشتیم!چجوری میتونستیم با این همه فاصله هنوز عاشق هم بمونیم؟واسه همین تو یه روز سرد پاییزی اون رابطه رو تمومش کردیم!اون قدر غرق افکارم بودم که متوجه خیس شدن گونه هام نشدم...
وای نه کلاری!تو تازه اون قضیه رو فراموش کرده بودی ...کلی روی خودت کار کرده بودی که از ذهنت بیرونش کنی ولی مثل اینکه قلب قدرتش خیلی زیاده!اون آهنگ حالمو خیلی بد کرد واسه همین لپ تاپو با عصبانیت بستم و بدون هیچ حرکتی رفتم توی تختم!شاید اگه خوابم ببره برام بهتر باشه...نباید به اون قضیه دیگه فکر میکردم ...با یه کم گریه خالی شدم و بالاخره خوابم برد...صبح روز بعد:
با صدای مامانم که می گفت "پاشو دیرت شده" به زور چشامو باز کردم !چشمام درد میکردن...ساعتمو نگاه کردم و دیدم اووووف خیلی دیر شده و تا ده دقیقه دیگه باید مدرسه باشم...تنها کاری که کردم فقط مسواک زدم و لباس پوشیدم و با بابام یعنی با ماشین سریع خودمو رسوندم مدرسه.دقیقا یه دقیقه قبل از معلم رسیدم کلاس...ریخت و قیافه م که تعریفی نداشت و افتضاح بود!
درس شروع شد و من مثل این گیج و منگا فقط چشام رو به تخته دوخته بودم بدون اینکه چیزی حالیم شه!خیلی خوابم میومد.دیشب خیلی بهم بد گذشته بود ...هم بخاطر اینکه داشتم بدون وقفه درس میخوندم و هم بخاطر اون آهنگ لعنتی که کل امواتمو آورد جلوی چشمم!هرچی سعی کردم خودمو با انرژی و سرحال نشون بدم فایده نداشت ،بدجور خسته بودم...هیچی نمی فهمیدم واسه همین از معلم اجازه گرفتم و رفتم بیرون تا یه آبی به صورتم بزنم که کاش هیچوقت نمی رفتم!
توی دستشویی بودم و داشتم صورتمو میشستم که یه دفعه یه نفر از پشت یه دستمال گرفت جلوی دهنم و دیگه هیچی نفهمیدم و بیهوش شدم...
.
.
.
وقتی چشمامو باز کردم دیدم دو نفر از دو طرفم دستامو گرفتن که تکون نخورم و من روی بالاترین نقطه ی یه ساختمون یعنی پشت بودم بودم...روی لبه ی لبه ی پشت بوم...از ترس صدام در نمیومد و اشکام سرازیر شدن! نمی تونستم داد بزنم فقط ناله میکردم !می ترسیدم اگه صدام دربیاد پرتم کنن پایین...فقط از ترس گریه می کردم که یکی از اونایی که دستمو گرفته بود به یه نفر دیگه که انگار پشت سرش بود گفت: به هوش اومده...
من پشتم بهش بود و نمی دونستم اون آدم کیه...در یک لحظه اون دو نفر دستامو ول کردن و اون آدم از پشت محکم منو از گلوم گرفت ...ترس کل وجودمو گرفته بود...می دونستم با هر تکونی که بخورم مرگم حتمیه...هنوز نمیتونستم صورتشو ببینم تا اینکه با حرف زدنش و شنیدن صداش خشکم زد...
-: بهت گفته بودم پا روی دم شیر نذار،نگفته بودم؟
- آدم کثیف...تو؟
-: هه فعلا که اینجا منم که سوال می پرسم ...جواب بده!
- ولم کن بذار برم
-:کجا میخوای بری؟تازه با هم کار داریم
با این حرفش ترسم هزار برابر بیشتر شد! عوضی یعنی چه منظوری داره؟یعنی چی؟تو این حالت هامم همش سعی داشتم مقاوم باشم و ترسو از خودم دور کنم ولی انگار موفق نمیشدم!
- از جون من چی میخوای؟
-:هه از جون تو؟هیچی
- پس بذار برم
-: نخیر نمیشه!تو حالا حالا ها به من بدهکاری
- منظورت چیه؟
-: منظورم اینه که بخاطر بچه بازیای جنابعالی رابطه مون با یه شرکت مهم بهم خورده و پدرم منو مقصر اصلی این قضه میدونه...ولی تو...
مثل اینکه از ادامه دادن حرفش خیلی عصبی شد واسه همین ادامه نداد و گفت: میدونی پرت کردن تو از اینجا واسم کاری نداره؟وااااااااای
میدونستید من عاشق قسمت بعدم؟یه تیکه شو خیییییلی دوس دارم
امیدوارم شماهم به اندازه ی من دوسش داشته باشین
مرسی که هم چنان داستانو میخونید اما لطف کنید به دوستاتون هم داستانو معرفی کنی خواننده ها خیلی کمن
مرسی
رای و کامنت؟
❤❤❤
YOU ARE READING
Forgive Me!❤
Fanfictionداستان زندگیه هر کسیو یه جوری نوشتن ...داستان زندگی منم اینجوری بوده که همیشه باید میرفتم...از پیش کسایی که دوسشون داشتم و هر بار این برام سخت تر میشد...