Part 18

129 30 14
                                    

اون روز تو خونه همش فکر نقشه فردام بودم...واسه نقشه م یکم وسایل احتیاج داشتم واسه همین به مایک و کلم زنگ زدم و ازشون خواستم بعضی از وسایل رو برام بیارن که اونا هم با شنیدن نقشه م مثل سربازای ارتش گوش به فرمان شدن...بالاخره فردا صبح شد و منم خوشحال و خندون با یکم وسیله رفتم سمت مدرسه...قبل از اینکه بریم سر کلاس با کلم و مایک نقشه رو چک کردیم و قرار شد که قبل از ساعت آخر این کارو بکنیم...وقتی رفتم توی کلاس لوک با دیدن مدل جدید موهام چند لحظه بهم خیره شد و بعد هم دوباره یه نیشخند مسخره تحویلم داد .فکر کنم فکرشم نمی کرد موهامو درست کنم و امروز هم همونطوری شلخته میام مدرسه ولی هه کور خوندی آقای همینگز...☺
امروز بازم پرچمم بالاست آقای زرنگ خان...هه...اگه بدونی قراره چه اتفاق قشنگی واست بیفته!
بالاخره زنگ ناهار شد و منو مایکل و کلم سه تایی جیم زدیم و رفتیم سمت پارکینگ ماشینا و بعد از پیدا کردن ماشین لوک کارمونو شروع کردیم ..ههههه...من اول واسه دست گرمی دسته کلید کلم رو گرفتم و یکی از کلیدارو گذاشتم روی بدنه ی ماشین و کل ماشینو دور زدم تا ماشینش قشنگ خط خطی شه...یه جای سالمم واسش نذاشتم...اصلاهم دلم نمی سوخت...اون که این همه مایه داره میره یکی دیگه میخره! بعد از این که حسابی دلی از عزا در آوردم قوطی های رنگ رو باز کردیم و تا میتونستیم ماشینو هفت رنگ رنگین کمون واسش تزیین کردیم.. بعد من یه جاهای ماشینو اکلیل ریختم...از بعضی جاهاشم روبان آویزون کردیم ...آخرشم ضربه ی نهایی رو با گذاشتن یه زنگوله گوسفند روی کاپوت زدم و...وقتمون تموم شده بود و دیگه باید کم کم جمع میکردیم می رفتیم...وای خدا چقدر به عکس العمل لوک که قراره چیکار کنه خندیدیم...توی کلاس همش به هم چشمک میزدیم و به لوک میخندیدیم که هیچی نمی دونه...هر دقیقه که به زنگ نزدیک می شدیم علاقه ی منم واسه دیدن چهره عصبانی لوک بیشتر می شد!وای خدا بالاخره زنگ خورد و ما هم در کمال آرامش در حال جمع کردن وسایلمون بودیم...لوک جلوتر از ما رفت و ما هم سریع خودمونو رسوندیم حیاط که ببینیم چی میشه!
...
هیچی دیگه لوک با یه سوییچ تو دستش از فاصله دور روبروی ماشین وایستاده بود و با دهن نیمه باز به شاهکار هنری ما خیره شده بود و دورش پر از دانش آموزایی بود که داشتن بهش میخندیدن ...فکر کنم لوک تو اون حالت داشت فکر می کرد که با این اثر هنری چیکار کنه...!
بعد از چند لحظه با یه حرکت دور از انتظار و پیش بینی نشده سوار اثر هنری معروف یعنی ماشینش شد و رفت...
اووف یعنی عصبی نشد؟ اه اه این پسره چرا این مدلیه؟چرا عصبی نشد من بخندم؟واقعا 3تامونم از عکس العملش متعجب بودیم...هر وقت که لوک عصبانیتشو نشون نمی داد یعنی یه چیز خیلی بد در انتظارمونه...یعنی رفته بشینه فکر کنه منو چجوری از مرحله پرت کنه بیرون؟یعنی انقدر بیکاره؟یه دفعه یادم افتاد خودم چقدر بیکارم که میشینم نقشه میکشم ولی عیب نداره من باید تو این رقابت برنده ی میدون باشم...! از بچه ها خدافظی کردم و بااین فکرا راهی خونه شدم
.
.
.
اوووف دیگه اصلا نمیخواستم فکر هیچیو بکنم...اصلا یه دفه یادم افتاد فردا یه امتحان مهم دارم واسه همین باید مخمو از همه چی خالی کنم و برم بشینم عین آدم درسمو بخونم!
ساعت 7 و نیم 8 بود که تازه درسم تموم شده بود و تقریبا خیلی خسته بود...دلم میخواست یکم تفریح کنم...تفریح یه دختر نوجوون چی میتونه باشه به غیر از اینترنت و شبکه های اجتماعی؟ولی این دفعه تصمیم گرفتم برم you tube. و یه کم ویدیو از گروه مورد علاقه م وان دایرکشن ببینم...من عاشق این گروهم و از همون اوایل کارشون میشناختمشون و حتی الینا رو هم معتادشون کرده بودم!یه چندتا کلیپ ازشون دیدم و بعدش تصمیم گرفتم برم توییترمو چک کنم ...داشتم همینجوری توییتارو نگاه میکردم که یه دفعه دیدم یه پیج اون کنار ظاهر شد به اسم Luke Hemmings ...نمیدونستم پیج خودشه یا نه آخه عکس پروفایلش زیاد واضح نبود...خیلی دوست داشتم فضول نباشم ولی مثل همیشه حس کنجکاوی یا بهتره بگم فضولیم موفق شد و روی پیجش کلیک کردم

سلام سلام اول اینکه عیدتون مبارک بعدم اینکه بازم ممنون واسه این که همچنان داستانو دنبال میکنید و مرسی از کامنتای قشنگتون که کلی انگیزه واسه ادامه دادن داستان بهم میده
و
...
یه مطلب اینکه این داستان اونجوری که میشه پیش بینی کرد قراره خیلیییی طولانی شه...و واسه همین ممکنه بعضیا حوصلشون سر بره...میخوام باهاتون مشورت کنم...میخواید دوتا کتابش کنم؟ینی داستانو یجا تموم کنم بعد بقیشو بعد یه وقفه تو یه کتاب جدید بنویسم یا همینجوری طولانی بشه خوبه؟اینو حتما تو کامنتا بهم بگید خیلی دوس دارم بدونم
ممنون
رای و کامنت؟
❤❤❤

Forgive Me!❤Where stories live. Discover now