Part 17

133 24 21
                                    

همین که سرمو بلند کردم یه چیزی از روی موهام افتاد ....دستمو بردم توی موهام که ببینم چیه که انگشتام چسبیدن به هم...وای خدا چه بلایی سر موهام اومده؟همه داشتن می خندیدن...لوک یکم اون طرف تر وایستاده بود...تا منو توی اون حالت دید با خنده در حالیکه یه آیینه تو دستاش بود اومد سمتم...
لوک:خخ وای ببین چی شده...چرا این مدلی شدی دختر؟
آیینه رو گرفت جلوم
لوک در حالی که داشت میخندید گفت: بیا خودتو تو آیینه ببین
با عصبانیت یه نگاه به خودم توی آیینه انداختم و تازه با عمق فاجعه مواجه شدم.موهام با چسب بهم چسبیده بود...بوی گندی میومد...یکم که دست مالیدم رو موهام تازه فهمیدم به غیر از چسب ،تخم مرغ هم قاطی موهامه...خیلی حرصی بودم .موهام تنها چیزی بود که خیلی روش حساس بودم ...واقعا نمیدونستم اون لحظه باید چیکار میکردم ....با عصبانیت چشامو بستمو نفسم رو دادم بیرون
عصبانیتم بیشتر از این بود که به طور کاملا نا منظمی یه قسمتایی از موهامو کوتاه کرده بود...دلم میخواست بشینم تک تک موهای بدنشو با موچین بکنم! وای خدا! هر کاری تو این موقعیت میکردم اونو خوشحال تر می کرد واسه همین سعی داشتم خودمو کنترل کنم ولی بالاخره طاقت نیاوردم و سریع از جام بلند شدمو یه تنه محکم بهش زدم که باعث شد آینه از دستش بیفته و بشکنه و بعدشم از کلاس رفتم بیرون...صدای خنده های مسخره شو از پشت سرم میشنیدم...وقتی داشتم به سمت دستشویی می رفتم تا موهامو تمیز کنم مایک و کلم و الینا و چندتا از دوستامو دیدم که با تعجب بهم نگاه می کردن ...بدبختا نمیدونستن چی شده...تا سرویس دنبالم اومدن...تو دستشویی همون طور که داشتم موهامو میشستم بچه ها هم ازم سوال می کردن که چی شده و منم هیچی نمی گفتم فقط فکر تلافی بودم...همین!
مایکل: کلاری خواهش می کنم جواب بده...کی این کارو کرده،لوک؟آره؟
- آره حالا که چی؟
کلم: خب آخه چرا؟مگه همون قضیه تی شرت براش کافی نبود؟دیگه چرا این کارو کرد؟
- هه هیچی واسه اون کافی نیست...همون طور که منم هیچی واسم کافی نیست و تسلیم نمیشم...
الینا: نه کلاری خواهش میکنم...دیگه این دفعه نمیذارم کاری کنی...بسه
- هه این تازه اولشه...دارم واسش
مایکل: اگه این تازه اولشه پس هرکاری که قراره بکنی ما هم هستیم
الینا:یعنی چی؟من دارم منصرفش میکنم اون وقت شما ها...
- ممنون بچه ها
کلم: راست میگه...ماهم هستیم
الینا: اوف...باشه بابا تسلیم....ولی من اصلا کمکتون نمیکنم...از الان گفته باشما
- باشه بابا من خودم یه تنه اونو حریفم کمک شما لازم نیست...
اینو گفتم و از اونجا رفتم بیرون...موهام کاملا تمیز که نه ولی بهتر شده بود...رفتم توی کلاس و اون عوضی باز بهم لبخند شیطانی زد...دلم میخواست ناخناشو با انبر بکشم...اوووووف ...ولی هیچی نگفتم و با اعتماد به نفس کامل رفتم نشستم...زنگ آخر هم خورد و داشتم وسایلمو جمع میکردم که اومد از کنارم رد شد و اروم در گوشم گفت: منتظر بعدیم
و با یه نیشخند از کنارم رد شد و رفت...
معنی این حرفو خیلی خوب می فهمیدم...منتظر تلافی آره؟خیله خب خودت خواستی...
بعد از جمع کردن وسایلم از کلاس رفتم بیرون که برم خونه...موقعی که داشتم به سمت در خروجی می رفتم لوک رو دیدم که داشت سوار یه ماشین جیگر و خوشگل میشد...اووووف بابااا عجب چیزی بود ماشینش...عوضی مگه گواهینامه هم داره؟معلومه که نداره این کدوم کارش مقرراتیه که این یکی باشه؟از فکر خودم خنده م گرفت ولی عوضش یه نقشه ی حسابی به سرم زد...یه لبخند پیروزی زدم و تصمیم گرفتم امروز به نقشه م خیلی فکر کنم ولی قبل از این که برم خونه و مامانم موهای قشنگمو ببینه باید میرفتم آرایشگاه...خوبیش این بود که یه چند وقتی بود که به مامانم میگفتم باید یکم موهامو مرتب کنم...خداروشکر موهام خیلی بلند بود و کوتاه کردن چند سانتی متر هیچ مشکلی پیش نمی آورد...رفتم آرایشگاه و بعد یکی دوساعت رفتم خونه...خداییش موهام حالتش عوض شده بود و باحال شده بود...یه تنوع هم شد از بس این مدت سرم توی کتاب بود روحیه م داغون شده بود به علاوه اینکه همش در حال دعوادبا یه گونه ناشناخته اورانگوتان استرالیایی بودم...مامانم با دیدن موهام کلی خوشحال شد و گفت که چقدر خوب شد که این کار رو کردم ..خدارو شکر از قضیه بویی نبرده بود...

اینم از این قسمت که بازم متاسفانه دیر شد ببخشید ولی امیدوارم دوسش داشته باشین
رای و کامنت؟
❤❤❤

Forgive Me!❤Where stories live. Discover now