دوستی واقعی برنده میشه .
ببینید کی اومدههههههههه
ستاره منو همین اول کار بدید من انرژی بگیرم 🥹دوتا دراکو که هرکدوم یه طرف افتاده بودن و زخمی افتاده بودن جلو چشمم .الان من چه غلطی باید بکنم ؟ نامطمئن اسمشو صدا زدم .
+ دراکو ؟حواس هر دو جمع میشه .یکیشون زودتر خودشو جمع و جور میکنه و به زور بلند میشه .
_ _هری .
+ Shet position ( موقعیت مسخره )
_ کمکم کن . دست خونیشو سمتم دراز کرد و من فقط نگاهش کردم .
_ به چی فکر میکنی بیا کمکم کن دیگه . آه مرلین .به کولی بازیای این یکی نگاه کردم و قدمی سمتش رفتم .
_ هری . نگاهش نکردم و باز سمت اینی رفتم که دستش رو گردنش بود و خونی بود .
_ D Emerald .
به نشونه تایید سرمو تکون میدم .
تنها کسی که ازش خبر داشت دراکو بود پس قدم دیگه ای نزدیکش شدم ولی اگه اینم با اون خرابکارا باشه ینی اینم خبر داره ؟الان چی کار کنم ؟ با صدای اون یکی تو چند قدمی این یکی دراکو وایسادم و با مکث نگاهش کردم .
_ پاتح احمق . لبخند دردمندی زد و سرشو به زور کمی به چپ خم کرد .
_ میتونم اون کتابو ازت قرض بگیرم هری ؟ خودش بود ... دراکو بود اون روزم همینطوری ... بدون گرفتن نگاهم ازش قدم دیگه ای به سمت این یکی رفتم که ناامید خندید و سقفو نگاه کرد .
دستشو رو شکمش گذاشت و سرفه کرد ._ از دردهای رنجدیدگان و محرومین دو شعله زبانه کشیده است: شعلۀ عدالت و شعلۀ کینه. شعلۀ کینه آهستهآهسته در میان امواج خون فرومینشیند. اما شعلۀ دیگر، شعلۀ مقدس عدالت، هرگز کاملاً خاموش نخواهد شد.
+ نیاز به این همه زور زدن نیست. لبخند دردمندی زد .بیشتر از این نمیتونست بی کس و تنها به نظر برسه .
_ به من نگاه کن هری . نگاه این دراکو رو به روم میکنم که دستش به گردنش بود .
_ هی اینا فقط دو بیت متن ادبیه نذار خامت کنه . میدونی که عاشق دزیره ام مگه نه ؟
اصلا اینو همه میدونن تو نباید ... سرفه .... بهشون ...سرفه ....توجه...
دست دیگشو بند پاچه شلوارم کرد .
لبخندی بهش میزنم که با خیال راحت نگاهم میکنه .
_ باید .. باورم کنی ... هری.
زیر چشمی نگاه دراکو میکنم که با ناامیدی چشماشو رو هم میذاره .
+ پاتح .
_ چی ؟ جوابشو نمیدم عوضش یه لبخند گنده میزنم .
+ گریه برای چیه شاهزاده ؟
_ گریه ؟ من گریه ....دست دیگمو که توش شیشه شکسته ای که وقتی نشستم برداشته بودم، بودو بالا میارم و تو سینش فرو میکنم .
با چشمای گرد شده و از حدقه در اومده نگاهم میکرد .لبخندش مثل آدمای جن زده بود و کم کم از بین میرفت .
_ هه... هری .
صدای خنده بیجون دراکو بلند شد .
_ واو ....
+ دوستی واقعی برنده میشه بچ . توام انگار دوستی نداشتی که این چیزا رو یادت بده مثل نمونه اصلیت . اشکالی نداره خودم درستش میکنم .
نیشخندی میزنم و بلند میشم . پامو روسینش میذارم که شیشه بیشتر و بیشتر میره داخل .
ازش میگذرم و جلوی دراکو زانو میزنم .
+ میبینم که پکیدی شاهزاده زمردی . خنده دیگه ای میکنه .
_ خداروشکر چشمای کورت یه جا درست کار کرد .
+ چشمای کورمو بستم با قلبم انتخابت کردم .ایپسکی .
..
دریکو
الان چی گفت ؟
وای خدا قلبم . ای قلبم . دستمو رو سینم مشت میکنم و ضربان قلبموحس میکنم که داشت تند تند میزد . کمک کرد بلند بشم .هنوز درد داشتم و کوفته بودم .
_ باید بریم سمت برج .
+ همه اینا واسه ...... پرید وسط حرفم .
_ خودم فهمیدم . وزارتخانه باید خیلی احمق باشه که این قضیه رو باور کنه .
+ هست . به حرفم توجهی نکرد و کشیدم دنبال خودش . از پله ها بالا میرفتیم و اون همه چیزو چک میکرد تا دنبال رمزتاز بگرده .منم رو چیزایی که فکر میکردم باشه دست میکشیدم .
_ باید بریم بالای برج اینجا هیچی پیدا نمیکنیم .
حس کردم صدایی شنیدم .برگشتم عقب و با چیزی که دیدم سکته کردم .
+ هرییییییی . برگشت و درست قبل از این که سمتمون حمله کنه ورد محافظتو داد زد که جادو مثل یه سپر جلومون کشیده شد .
_ فیانتو دووری .عقب عقب پله هارو بالا میومدیم و اون موجود که معلوم نبود آدمه یا حیوون یا هر کوفت دیگه خودشو به سپر میز و جلو میومد که باعث میشد اون قسمت از سپر که رو زمین بود زمینو بشکافه.
_ لعنت بهش دستم داره خورد میشه . داد بلندی زد و پاشو به پله پشتش گیر داد ، محکم عقبش زد و همونجا نگهش داشت .
دیگه رسیده بودیم به آخر واسه همین درو باز کردم و پا بیرون گذاشتم . با دیدن من که بیرون بودم و باد همه موهامو تو سرو صورتم پخش میکرد همه قدرتشو یه جا جمع کرد و اون موجود عقب زد .
_ بگرد دراکو بگرد .دستپاچه شروع کردم به گشتن و فهمیدم چیز دیگه ای جز عقربه ساعت نمونده که دست نزده باشم .ترسیدم اگه دست بزنم تنهایی برگردم .سعی میکردم به لبه نزدیک نشم .هنوزم کابوس اون ستاره دریایی اذیتم میکرد و حالا رودخونه تایمز زیر پام بودو و ترسمو بیشتر میکرد .
کمی صدامو بلند کردم که بهش برسه .
+ فکر کنم پیداش ......صداش شکستن اومدم و بعدم هری پرت شد بیرون و تا چند قدم مونده به پرتگاه سر خورد که رد خون رو زمین کشیده شد .
شوکه سمتش قدمی برداشتم که اون موجود بیرون اومد و یه راست رفت سمتش. با قدمای بلند بهش نزدیک شدم و با ترس یکی از اون 4 تا دستشو گرفتم و کشیدمش عقب.
منو محکم کنار زد که با کمر به دیوار برخورد کردم .فکر کنم صدای خورد شدن کمرمو شنیدم .اون موجود باز بهش نزدیک شد که به زور سمتش کشیده شدم و پاشو گرفتم .
+ هری ... هری بیدار شو ... هرییییی .با هر قدمش رو زمین کشیده میشدم و درد چیزی بود که اون لحظه فکر نمیکردم عضو جدایی پذیری باشه .
پاشو محکم تکون داد که دستم ازش ول شدو سمت هری رفت ، لگدی تو شکمش زد که رسید لب لب پرتگاه .
نفسم بالا نمیومد از ترس و درد و نمیدونستم چیکار کنم که چوب دستیو دیدم کنار در افتاده . سمتش رو زمین کشیده شدم .حس میکردم پاهام حس ندارن .
وقتی بهش میرسم سریع برش میدارم و همون جور که سمت عقربه خودمو میکشیدم دردمند و داد بلندی از درد میزنم . وقتی به ساعت میرسم عقربه بزرگ ساعت روی عدد 6 قرار میگیره .
با نفس لرزونی نگاهشون میکنم که اون موجود از گردنش گرفته بودو بلندش کرده بود .از خودش فاصله داده بود و اگه ولش میکرد میفتاد داخل رودخونه .
لبمو میگزم و خودمو بالا میکشم که بشینم .تا مشت دستش باز شد داد زدم .
+ اکیو . همین که تو بغلم گرفتمش به عقربه دست زدم و کشیده شدم به عقب . نمیدونم چطور ولی اون موجودم باهامون کشیده شد .ترسیده از نزدیک و نزدیک تر شدنش هرچی طلسم بلد بودم سمتش فرستادم و بیشتر هریو به خودم فشار دادم .
+ تروخدا بذار زنده بمونیم .
_ بگیرشششش .
_ بومبورودا ماکسیماااا . ( Bomboroda maxima: برای منفجر کردن اجسام سخت ) اون موجود بین زمین و هوا ترکید و من محکم به میز سنگی سخنرانی که جلو تر از میز اساتید بود خوردم و داد بلندی زدم.
+ فاک .
میلرزیدم و محکم هریو بغل کرده بودم . پروفسور بلک و پروفسور اسنیپ جلومون زانو زدن و من ناخودآگاه دوباره داد زدم و چوب دستیو که با دست راست گرفته بودمو سمتشون گرفتم .
اسنیپ _ آروم باش دراکو چیزی نیست . دیگه برگشتید به هاگوارتز در امانید . دست چپمو رو سر هری میذارم و رو سینم نگهش میدارم .
نگاه بقایای اون موجود کردم که رو زمین پخش بودو نفسمو لرزون بیرون دادم .
همین که دستای بلک سمت هری دراز شد باز چوب دستیو سمتش گرفتم .
_ فقط میخوام کمک کنم دراکو من بهش صدمه نمیزنم .
+ اون ... اون ...
مک گوناگال _ آروم باشید آقای مالفوی . ما باید آقای پاتر و ببریم به اتاق بهداشت و درمان برای معالجه . سرمو تکون میدم و چوب دستیو پایین میگیرم .
با این کارم بلک سریع از بغلم میکشتش بیرون و میدوه . همون جور رو زمین میمونم و به دور شدنش نگاه کردم .
_ باید حرف بزنیم دراکو . تازه انگار فهمیده بودم تو چه وضعی هستم . دردمند و با صدایی که بخاطر درد ضعف داشت جوابشو میدم که دست از سرم برداره .
+ من نمیتونم .
مک گوناگال _ ولی باید بفهمیم .
اسنیپ _ بسپریدش به من خانم مدیر .( بچه ها من چند جا دنبال مدیر بعدی گشتم یه جا میگفتن که اسلاگهورن مدیر میشه یه جا دیگه میگه مک گوناگال تا سال 2020 ( ماشاالله ) مدیریت میکنه .منم چون با اسلاگهورن حال نمیکنم مینروای عزیزو مدیر معرفی میکنم .با تچکر از توجه شما ...........)
خود اسنیپ رو دست بلندم میکنه و راه میفته .درد بدیو تو کمرم حس میکنم و تازه تازه داشتم پاهامم حس میکردم ولی حسش جوری بود که انگار کمر به پایین قطع شده و فقط چند تا رگ و عصب نازک نگهشون داشته .سرم از زیر دستش در رفته بود و پایین افتاده بود .
خون زیادی تو مغزم جمع شده بود که باعث شده بود سر دردم به کلی درد دیگم اضافه بشه . از طرفی حس میکردم چیزی تو ریم هست که نمیذاره درست نفس بکشم واسه همین چند بار سرفه کردم .
_ چرا داری خون سرفه میکنی دراکو ؟
چیزی از حرفاش نمیفهمیدم همش ذهنم میرفت پیش چند دقیقه پیش زمانی که اون موجود گردن هریو ول کرد و منو روانی .
رد خونو میتونستم حس کنم که بین موهام گم میشد .
+ همش ... سرفه .... بخاطر منه .
چشمام دیگه داشت سیاهی میدید و داغ کرده بود . بغض داشتم و دلم میخواست بزنم زیر گریه و با صدای بلند گریه کنم ولی فقط یه قطره اشکاز گوشه چشمم راهشو باز کرد و من کشیده شدم به دنیای خاموشی .
..
+ خداروشکر چشمای کورت یه جا درست کار کرد .
_ چشمای کورمو بستم با قلبم انتخابت کردم. با قلبم ... قلبم ... قلبم . از خواب میپرم و میشینم رو مبل 3 نفره اتاق پروفسور اسنیپ .
کمرم درد میکرد و پاهام گزگز.
دنبال ساعت میگردم و وقتی پیداش نمیکنم کلافه بلند میشم .کمی سرگیجه و سر دردم داشتم .دستمو به سرم میگیرم و لنگون لنگون از اتاق خارج میشم .
یهو 3 نفره سمتم حجوم میارن
تئو _ خوبی دراکو ؟
پانسی _ سرت درد میکنه ؟
بلیز _ چیزی میخوای ؟
تئو _ بریم اتاق درمان ؟ سرمو تکون میدم .
+ من .. خوبم .. همراهشون تا دخمه رفتم ولی درست جلو در یادم افتاد همه چیز و چشمام گرد شد .
بلیز _ تازه هوشیار شد فکر کنم .
_ توی حرومی .... برمیگردم که میبینم ویزلی داره میدوه سمتم .
تئو خودو میکشه جلومو مهارش میکنه .اون دختر گرنجرم چوب دستیشو سمتم میگیره که پانسیم چوب دستیشو سمت اون میگیره .
لانگ باتم و اون پسر دینامیتی و اون پخمه کالینم پشتشون بودن و آماده حمله . یکی دوتام از گنده های کوییدیچ بودن کنارشون . بلیز صداشو انداخت تو سرش و داد زد .
بلیز _ کامان پسرا دعوا داریم . چند تا از گنده ها و شر های اسلیترین که کشته مرده دعوا بودنم بیرون اومدن .
+ چی شده ؟
کالین وحشی شده سمتم اومد که دانریک محکم تخت سینش زد و عقبش روند .
دانریک_ وایسا سر جات زر زر کن . کالین با چشمای به خون نشسته نگاهش کرد و مشت اول رو بالا آورد ولی با صدای پروفسور اسلاگهورن رو هوا نگهش داشت .
اسلاگهورن _ اینجا چه خبره؟
تئو _ تنشون میخاره و محکم ویزلیو عقب زد .
اسلاگهورن _ متوجه حال بدتون برای دوستتون هستم ولی تقصیر آقای مالفوی نبوده که حجوم آوردید اینجا و این علم شنگه رو راه انداختید. سریع برگردید به خوابگاهتون تا امتیازهای بیشتری از دست ندادید .
گرنجر سعی میکرد با اعصاب داغون دوست پسر کودنشو عقب ببره و اون پسر ادریکم جلوی دانریک وایساد و سینه به سینش شد .
هم قد و هیکل بودن و وحشی نگاه هم میکردن. دست رو شونه کالین گذاشت و عقب کشیدش .
ادریک _ باید بریم کالین . شاید بعداً .
دانریک _ حتما بعدا .
بازوی دانریکو گرفتم و کمی عقب کشیدم که بدون حتی کوچیک ترین زور زدنی اومد عقب و پشتم وایساد .
کالین _ تنها که گیرت میارم اونوقت من میدونم و تو .
تئو _ جمع کن بابا کاسه کوزتو تو میتونستی کاری کنی زودتر یه فکری به حال قیافه گوهت میکردی نفله .
اسلاگهورن _ آقای نات .
_ آخه پروفسور .
_ آقاای نات .
_ متوجهم .نفس عمیقی میکشم و برمیگردم سمت در .
دانریک _ گایز شیفتی پیشش میمونیم .
+ مگه من بچم ؟
ادوارد _ نه ولی شاهزاده اسلیترینی .
دانریک _ غرور اسلیترین .
تئودور _ پس یه لطفی بکن دربارش دیگه حرفی نزن .
+ بیایید منو بزنید .یهو دوتا دست از پشت رو شونم نشست .
+ نگید که واقعا میخوایید بزنید .
تئو _ درمورد اونش بعدا تصمیم میگیریم فعلا بریم بخوابیم .
دانریک _ نگیم بهش ؟
تئو _ اگه میخوای فردا زنده نباشی بگو .
ادوارد _ فکر نکنم خوابمون ببره گایز .
..
_ پایینه ؟
_ من چه میدونم نات برو خودت ببین.
_ گمشو بابا . چشمامو باز میکنم و میشینم رو تخت . هیچ شب خوبی نداشتم و هنوزم بدنم درد میکرد یکم و از طرفیم بخاطر درست نخوابیدن خوابم میومد .
به زور بلند میشم از رو تخت و بعد صفا دادن به خودم با برداشتن کتابم وارد سالن میشم .
+ صداتونو بیارید پایین .گناه من چیه باید با صدای نکره شما بیدار بشم . بی حوصله میشینم رو مبل و با دیدن قهوه رو میز چمشام برق میزنه .
+ این میتونه بهترین حرکتتون باشه .فنجون قهوه رو برمیدارم و برمیگردم نگاهشون کنم ببینم چرا ساکت شدن ولی قبل برگردوندن کامل سرم دست یکی رو دستی که توش فنجون بود میشینه و پایین میارتش .
نگاهش میکنم ببینم کیه که ....
.....
به نظرتون منتظر کین ؟
کی دستشو گرفت ؟
به شخصه گنده های دوتا گروهو شیپ میکنم بدجور مخصوصا دانریک و ادریک .بچه ها موجودی که مد نظرمه یه همچین چیزیه
YOU ARE READING
The love of the Emerald Prince
Fanfiction+ تو برای من همون شیشهی شکسته بودی ولی من هنوزم لمست میکردم با وجود اینکه میدونستم صدمه میبينم. پس از من فرار نکن چون وجود من به وجود تو وابستست هپی اند