آخرین مرحله ترسناک
هی استاپ ایت ✋🏻😂
اول ووت منو بده بعد برو یادت میره بعدا بدی 🥲دریکو .
لبمو گزیدم و سعی کردم چیزی از هیجانم نشون ندم . آروم بلند شدم و گوشیو رو میز گذاشتم . سنگین نفس میکشید و انگار حالش خراب شده بود .
راضی از کاری که کردم با عروسی گرفتن در بوت مبارک دوباره رو مبل رو به رویی نشستم و نیم نگاهی بهش کردم .
چشماشو به هم فشار میداد و زبونشو از داخل به لپش میکشید .
هاته لعنتی .
موهای فرشو بالا میده و بلند میشه .
_ برای اون اینجا بودم . دیگه میرم بخوابم .
نه کجا با این عجله من تازه میخوام بیشتر ببینمت .
+ بازم میری اتاق ضروریات ؟ پشت بهم سرشو تکون میده .
+ نمیخوای برگردی خوابگاهت ؟
_ نه .
+ تا آخر سال خیلی مونده هری .
_ فعلا کریسمس تو راهه . قبل از این که به این فکر کنم چقدر همه چیز کند گذشته بود تا الان و خل بشم از فشاری که داشت واسم پیشنهادمو بهش دادم .
+ امشبو تو اتاق من بخواب . نباید امشب تنها بمونی .با این که زورم میگرفت و اصلا دلم نمیخواست و قلبم فشرده میشد ولی بالاخره گفتمش .
+ متئو رو کنار خودت نگهدار امشب .سرشو به نشونه نه تکون داد .
_ نه . حال ندارم واقعا .نیشم داشت میرفت که باز بشه ولی با صاف کردن گلوم جلوشو گرفتم .
حالشو نداشت . حال متئو رو نداشت .( اخی بچه چه ذوقی میکنه 😃)
+ پس تنها بخواب ولی اینجا ، نه تو اتاق ضروریات .برگشت سمتم .
_ چیزی شده ؟ سرمو به طرفین تکون دادم .
+ نه چیزی نیست .. ولی فردا برات مهمه نه ؟ حداقلش اینه که کشته نشی .
خدا نکنه دریکو زبونتو گاز بگیر .
_ اینجوری بهم امید میدی ؟ متئو کجاست ! اون کارش تو این مورد بهتر از تواِ . دهنمو از تو گاز میگیرم و تو دلم بهش فحش میدم .
+ با نیک پیش مدیرشون .
_ مدیرشون ؟ من فکر میکردم مدیر ندارن .
+ ینی چی ؟ مدیرشون همون مرد خسته ایه که دفعه پیش سر میز دیدی و مسخرش کردی . بهش گفتی معتاد عملی .
_ اِ . نگاه خیافه خنگش کردم و خندیدم .
+ برو بخواب . معلومه خسته ای .
_ از لحاظ بدنی نه .ولی روحی چرا .. خیلی خستم .بلند شدم و سمتش رفتم . از آستینش گرفتم و دنبال خودم کشیدمش .
+ دیگه چرا ناز میکنی مثل دخترا . در اتاقو باز میکنم و تختو نشونش میدم .
+ راحت بخواب پسرا دیر میان بقیم خوابن . یه ساعت از خاموشی گذشته .
دستی به گردنش میکشه و سر تکون میده . میشینم پشت میز وسط اتاق و کتابو جلوم باز میکنم . رو تخت میشینه و بعد از درآوردن کتونیاش دراز میکشه .
_ آخ ... چقدر استراحت کیف میده . لبخندی میزنم ، دستموزیر چونم میذارم و نگاهش میکنم که ارنج راستشو رو چشمش گذاشته بود و دستش نیمه باز بود .
به ثانیه نکشید که خوابش برد . برگشتم تو سالن و گوشیشو با خودم آوردم . رمزش که یه رعد برق برعکس بودو میکشم و بعد باز شدنش یه راست میرم سراغ اهنگاش و بعد گالریش .
..
شوکه و کمی عصبی نگاه هزار تو میکرد . همه میدونستیم یاد چی افتاده بود ولی این چیزی بود که به عنوان آخرین مسابقه انتخابش کرده بودن .
دست بین موهاش برد و کشیدشون .
_ من اینو انجام نمیدم نه فقط من ، شما هم انجام نمیدید فهمیدید؟
نیک_ چیزی نمیشه هری آروم باش .
_ نمیتونم . لعنت بهتون نمیتونم آروم بگیرم . این بار باید با جنازه کدومتونو بگردم ؟ انجامش نمیدیم .
مک گوناگال _ این بار دیگه خطری تحدیدمون نمیکنه آقای پاتر .
هری _ پروفسور ... ما ... اینو ... انجام ... نمیدیم .
مدیر آکادمی ایلورمورنی _ پسران من شرکت میکنند اگر تو دل و جرعتشو نداری کنار بکش پسر .
با چشمای به خون نشسته نگاهش میکرد . نیک که سعی در آروم کردنش داشت تا به مدیرشون حمله نکنه نامطمئن نگاه مدیرشون کرد و دستشو رو شونه هری گذاشت .
نیک _ چیزی نیست رفیق از پسش برمیایم .
هری شکسته برگشت سمتش .
_ واقعا دلم نمیخواد انجامش بدیم . چرا چشم بسته قبولش میکنید ؟ برگشت سمت متئو و شونه هاشو گرفت و به خودش نزدیکش کرد . نفس عمیقی میکشم و خودمو میزنم به اون راه . من چیزی ندیدم .من چیزی ندیدم . دریکو تو چیزی ندیدی .
_ متئو .. نمیتونی بری اون تو خطرناکه میفهمی ؟ چرا بهم گوش نمیدی ؟
_ دیگه خطری نیست عزیزم . مشکلی پیش نمیاد . دستمو مشت میکنم که ناخونای کمی بلندم دستمو زخم میکنن .
عزیزمو سرطان . عزیمو زهر عقرب بچ . اون لبخند مزخرف چی میگه رو صورتت ؟
نیک _ بهمون اعتماد کن رفیق چیزی نمیشه .
انزو _ باید بری داخل . نگاهش میکنم که با چشماش هر حرکتشونو دنبال میکرد . منظورش چیه چرا آنقدر مطمئن و جدی حرف میزنه ؟
+ منم یکم نگرانم. با لبخند کمرنگی نگاهم میکنه .
_ چیزی نیست که ازش بترسی دریکو . دستمو میگیره و روشو با دست دیگش نوازش میکنه .
_ بعد این مسابقه همچون راحت میشیم بهت قول میدم .
مک گوناگال _ یا عقب بکشید یا شرکت کنید مستر پاتر . میتونستم فحش رکیکی که زیر لب داده بودو لب خونی کنم .
_ خیله خب شرکت میکنم .
دستاش که کنار بدنش بودنو محکم تکون میده و موقع پریدن این پا و اون پا میشه .یکم بعد سرش بلند میشه و بین جمعیت دنبال کسی میگرده .
سرمو کمی کج میکنم سمت راست و منتظر نگاهش میکنم که نگاهش رو من ثابت میمونه ، کمی لبش سمت بالا کشیده میشه ، نگاهشو میگیره میده به ورودی هزار توی رو به روش.
..
هری
با دیدنش کمی از حس بدی که داشتم از بین رفت . میخواستم آخر مسابقه با متئو حرف بزنم و تمومش کنم رابطه رو بعدم بشینم با خودم فکر کنم چند چندم و دلم پیش کیه .
هرچند همین الانشم میدونستم یه جورایی ولی تو کتم نمیرفت .( فکر کرده دست خودشه 😍🔪)
نگاه راهرو هزار توی رو به روم میکنم .
همون هزار توی بوته ای که تهش شد مرگ سدریک بدبخت .نفس عمیقی میکشم و یه دور پسرارو نگاه میکنم .
+ هرچیم که شد وقتی دیدید خطر تهدیدتون میکنه فقط اون دود کوفتیو بفرستید و بیایید بیرون، این مسابقه ارزششو نداره.
نیک _ از وقتی فهمیدی یه ریز داری میگی اینو .
کلافه اَبروی سمت راستمو میخارونم .
+ خب مردک واسه اینه که نگرانتم .از صدای نسبتا بلندم جا میخوره و ابروشو بالا میندازه .
متئو _ حالا نیک هیچی ولی تو حواستو جمع کن هری . لطفا .
نیک _ هی ... دوست پسرته که دوست پسرته قرار نیست بفروشیم که .
متئو بهش اهمیت نمیده و نگاه راهرو میکنه .
_ آماده .... صدای ترکیدن که میاد هر 3 خیلی آروم و با قدمای نا مطمئن داخل میشیم . اصلا داخل راهرو ها یه فضای دارک و ترسناک دیگه ای بود واسه خودش .
یه مه سنگین دیدو مختل میکرد .آماده بودم هر چیزی دیدم بزنم بپکه .یهو همزمان با صدای جیغ یه زامبی پرید بیرون . داد بلندی میزنم و از پرشش جا خالی میدم ، همین اول اخههههههه.
+ یااااااشتتتتتتت . گمشو اون طرف ، ریدکتو نکبت زشششتتتتت . این که ترکید صدای عر زدن نیک اومد.
_ عرررررررررررر . برو اون ور برو اون ور . مرلیییننننن .او شت . نههههههه .
+ ای تف تو ذاتتون . از بین بوته ها رد میشم ولی تو این راه رو نبود .
+ نیک ؟
_ عرررر. فحشی میدم و از بین بوته های رو به روم هم رد میشم که میبینمش .همش از تبر اون زامبی جا خالی میداد و درحال سکته بود .
_ تو دیگه چه گوهی هستی ؟
+ ریدکتو .کار اینم که میسازم نگاه نیک تباه میکنم که چسبیده به دیوار بوته ای نفس نفس میزد .
+ احمق مگه نگفتم حس کردی تو خطری برو بیرون ؟
نفس نفس زنون نگاهم کرد .
_ جون هری ... یه لحظه شوکه شدم ... نفهمیدم چیکار کنم .
+ آره از جیغات معلوم بود .
_ من کی جیغ .... با دیدن چیزی پشت سرم دهنشو تا ته باز کرد مثل اسب آبی و دوباره عر زد .سریع سرمو دزدیدم و برگشتم . یا خدا چه گنده بود .
_ عرررررر .
+ بدو ... بدو در رو .... با تمام سرعتی که میشد تو این راه رو ها حرکت کنیم شروع کردیم به دویدن .
+ به روح مامانم من کون اون بی همه چیز مدیرتون میذارم .
_ خفه شو بابا صداها میره بیرون .
+ هولی شت .
با پریدن هیولای 4 دست و پایی از روی دیوار بوته ای جلومون دوتامونم از ته دل داد زدیم .
عرررررررررررررر
..
خب الوعده وفا .
اول این که همون طور که گفتم قرار نبود خیلی از این فیک حمایت بشه و کلی حرف اینجوری که من بلد نیستم و فلان و بیسار ( 🤌🏻😂) SO واسش پیجی نزدم .
الان که میبینم هستن کسایی که دوستش دارم گفتم خب خدا خیرت بده یه پیج بزن واسش اینگونه شد که پیج زده شد و الان اولین پستش گذاشته شده .ایدیشو آخر میذارم .
این تیک خورد .
دوم این که
با اون دراری دومی که گفتم استارت خورده به مشکل خوردم چون یادم افتاد که اصلا قرار بود دریکو باتم باشه ینی یادم بود ولی درست نمیتونستم بنویسمش و الان موندم تو گِل 🤣
تا تموم شدن این یه 10 15 تا پارت دیگه احتمالا مونده تا اون موقع درستش میکنم و بلافاصله میذارمش .اینم از این تیک خورد
میرسیم به مورد آخر فیک دوم که فعلا نمیشه گذاشتش چون یه سری کار ریخت سرم و از طرفی یه سری اپدیتا شده که من جا موندم همین الانشم پس یکم نیفته عقب اینم از این .
و این که اگه کسیو میشناسید که بوکشو دوست دارید معرفیش کنید که تو همین پیج ادیت کارشو بذاریم تا دیده بشه هرچند پیج تازه زده شده ولی احتمالا حمایت بشه.
امیدوارم به دل نگرفته باشید سخنرانی طولانیمو و این که بوستون دارم 🖤@Black.wolfdh
آیدی اینستا
ESTÁS LEYENDO
The love of the Emerald Prince
Fanfic+ تو برای من همون شیشهی شکسته بودی ولی من هنوزم لمست میکردم با وجود اینکه میدونستم صدمه میبينم. پس از من فرار نکن چون وجود من به وجود تو وابستست هپی اند