سوم شخص
سوروس دستشو محکم روی صورتش کشید و نفسشو حرصی بیرون داد .با دیدن جای خالی ریگولوس چشماش گرد شد و استرس گرفت . دو قدم بلند جلو اومد و نقشه رو دید که روی زمین افتاده . سریع برداشتش و نگاهش کرد صفحش خالی بود .
سوروس _ شیطنت دیگه کافیه . نقشه رو بست و دوباره بازش کرد .
سوروس _ من قسم میخورم کارای بدی با این نقشه انجام بدم .
نقشه که کم کم شکل میگیره با دقت چشماشو روش میچرخونه تا پیداش کنه .
کتلبورن _ بلک کوش؟
کتلبورن : استاد نگهداری از موجودات جادویی ) حواس همه که جمع میشه تریلانی به سوروس ملحق میشه و آخر انگشتشو روی صفحه گذاشت .
تریلانی _ ایناهاش پیدا کردم .سوروس سریع نگاه جایی میکنه که تریلانی نشون میداد .
تریلانی _ اوه اگه هرچه زودتر نرسیم اونجا اون بچه بیچاره از هم میپاشه.
سوروس عصبی نگاهش میکنه . بدجوری بخاطر حرف تریلانی حرصی شده بود .
سوروس _ منظورت چیه ؟
تریلانی _ تو طالعش میبینم پروفسور .. قراره سمتش طلسم بفرسته . سوروس لبشو میگزه ، نقشه رو روی زمین ول میکنه و سمت برج نجوم میدوه.
سوروس _ فقط یکم دیگه تحمل کن ریگی . قول میدم از این به بعد بهت گوش بدم فقط ... یکم دیگه طاقت بیار .
از سمت دیگه ادریک دانریک زخمی رو روی پوشش داشت و فرار میکرد .هنوز خیلی دور نشده بودن و ممکن بود هر لحظه کشته بشن یا بدتر ... دستگیر بشن .
نفس نفس میزد و به زمزمه های دانریک که بیهوش شده بود کوش میکرد .از هر دری داشت حرف میزد ولی با کی ؟
دانریک _ دلم میخواد ببوسمت . با این حرفش شوکه شد و سریع سرشو چرخوند تا کمی بتونه صورتشو ببینه و با چشمای بستش مواجه شد .
پس داشت هنوز خواب میدید . کیو میخواست ببوسه . کیتو خوابش بود ؟ داشت کم کم وسط اون گیر و دار حسودی میکرد ولی نمیدونست که دان داره خواب اونو میبینه که با یه لباس خواب و موهای بهم ریخته جلوش وایساده و داره پایین پیراهنو میکشه پایین چون شلوارکش پاش نیست .
دیگه زیاد از حد کیوت شده بود .
کمی جلوتر جیپ تقریبا درب داغونی دید و نیشخند زد . دانریکو روی صندلی کمک راننده نشوند و کمربندشو بست ، باید از این خراب شده میزد بیرون .
سریع نشست پشت فرمون و با سیمای ماشین سعی کرد استارت بزنه ولی روشن نشد . یه بار دیگه و دوباره و دوباره تا بالاخره روشن شد .
_ خدایا شکرت . پاشو روی گاز گذاشت و با سرعت از اون منطقه دور شد .دست راستشو جلوی دانریک گرفته بود با این که کمربندشو بسته بود و بیشتر حواسش پی اون بود که حالا سرش کج شده بود روی شونش .
YOU ARE READING
The love of the Emerald Prince
Fanfiction+ تو برای من همون شیشهی شکسته بودی ولی من هنوزم لمست میکردم با وجود اینکه میدونستم صدمه میبينم. پس از من فرار نکن چون وجود من به وجود تو وابستست هپی اند