ادیت نشده در اسرع وقت میشه .
اسم این حس چیه ؟
ادریک
ارنجمو جلو بینیم گرفتم تا دود کم تری استشمام کنم . قلبم تو دهنم میزد و استرس و دلشوره داشتم . 10 دقیقه ای بود که داشتم دنبالش میگشتم ولی پیداش نمیکردم .
کل ساختمون 10 دقیقه پیش آوار شد رو زمین و دانریک این تو بود . داشت بابارو تعقیب میکرد و نذاشت من برم . گفت حس بدی داره و خودش میره به هر حال که من نباید اونجا میبودم .
بعد سرفه ای بازم شروع میکنم به صدا زدنش .ولی کسی جواب نداد . یکم که جلوتر رفتم یهو صدای شلیک گلوله بلند شد از بیرون . سریع چرخیدم و عقبو نگاه کردم .
نمیتونست زیر این آوار مونده باشه مگه نه ؟ دودل نگاه سنگای ریخته شده کردم و آخر دلمو زدم به دریا . من حسش میکردم اون نمرده .
دویدم بیرون و دورو اطرافمو نگاه کردم اول سمت راست و بعدم چپ . خاکِ بلند شده بخاطر فرو ریختن خونه هنوزم تو هوا پخش بود و دیدو ضعیف میکرد .
نفس عمیقی کشیدم تا بتونم بلند تر از حد معمول اسمشو داد بزنم ولی دست راستم گرفته شد و کشیده شدم به سمت چپ .با چشمای گرد شده نگاهش کردم که چه جوری سر تا پا با خاک پوشیده شده بود .
+ دد.... دان . برگشت و نگاهم کرد .
_ بدو اد وقت نداریم . صدای تیر اندازی میومد از دور ولی یهو خیلی نزدیک شد و درست کنار پامون زمین میخورد .سرمو دزدیدم و از شوک خارج شدم .
سرعتمو زیاد تر کردم و حالا هم پای دان میدویدم .
+ نشد این فاکر یه بار درست زندگی کنه . از جلومون سایه ماسینیون دیدم واسه همین خیلی سریع واکنش نشون دادم و پیچیدم سمت چپ که بین دیوار دوتا انبار قرار گرفتم و دانم جلوم .
فاصله خیلی کمی با هم داشتیم و هر دو نفس نفس میزدیم . نگاه اون به بیرون بود و نگاه من به اون که کنار ابروش رد خون بود و تا پایین گلوش کشیده شده بود .
3 تا ماشین با سرعت از کنارمون رد شدن ، نگاه سیب گلوش کردم که بالا و پایین میشد .
+ استرس داری ؟
_ آره ، نه چی ؟ نگاهشو به من داد .
+ استرس داری که نکنه نتونی بگیریش . اخم کرد و دوباره سمت چپش که میشد راست منو نگاه کرد .
_ فکر کنم دیگه نیستن . خواست کنار بکشه که یقشو گرفتم نگهش داشتم که با این کارم عصبی نگاهم کرد .
_ ادریک جفتک ننداز باید بگیرمش . نگاه لباش کردم که اونام خونی بودن. نمیدونم چرا ولی نمیخواستم بره دنبالش .
+ عموته .
_ به درک باید بگیرمش .
+ بابامه.
YOU ARE READING
The love of the Emerald Prince
Fanfiction+ تو برای من همون شیشهی شکسته بودی ولی من هنوزم لمست میکردم با وجود اینکه میدونستم صدمه میبينم. پس از من فرار نکن چون وجود من به وجود تو وابستست هپی اند