13 Jun 2027
خب سلام، میدونی من هنوزم تو خاطره نوشتن و حرف زدن خوب نیستم جونگکوک، اه باز که تورو صدا زدم؛ نمیدونم چرا هردفعه که میام از روزم بنویسم، به جای اینکه مثل این فیلم و سریالا بگم " دفترچهی خاطرات عزیزم " ناخودآگاه تو میای تو ذهنم.
چندوقتیه که با یک نفر آشنا شدم، اسمش جیمینه، بعد از تو اولین و تنها کسیه که بهم میگه " تهیونگی هیونگ " ولی عجیبه.
انتظار نداشتم توی یکی از خلوت ترین کافه های پاریس با یه مرد کرهای آشنا بشم و از همه عجیب تر بیارمش داخل خونم.
جیمین خیلی خوبه، میشه گفت رابطهمون توی تخت خلاصه میشه و من از این وضع راضیم.
اما نمیدونم چرا دیشب که بوی نارگیل میداد انقدر عصبی شدم، حتی بعد سالها بازم دلم واسهی تو تنگ شد.
خب دیگه جیمین داره صدام میزنه، الان وقت نشستن توی تراس و خوردن عصرونهایه که هرروز واسهی من درست میکنه.
ناراحت میشی اگه بگم، جدیدا کمتر بهت فکر میکنم؟ حتی حس میکنم داره از جیمین خوشم میاد.
پس چرا هربار پشت تلفن برادر بزرگش رو " جونگکوک " صدا میکنه قلبم میاد توی دهنم؟
YOU ARE READING
Taehyung Diaries
Fanfictionبعد از رفتن جونگکوک، فقط قلم و کاغذ میتونه تهیونگ رو از دست خودش نجات بده.