14 dec 2027
الان که تاریخ رو دیدم متوجه شدم بازم زمان رو گم کردم و چندروزه نیومدم پیشت. دیروز دکترم میگفت مغزم داره خودش خودش رو ترمیم میکنه؛ ولی با فراموش کردن تو!
این آخرین خواستهی منه و محض رضای فاک حتی مغزم هم به حرفم گوش نمیده و میخواد من رو از چیزهایی که اذیتم میکنن راحت کنه و هیچ ایدهای نداری وقتی این جمله رو شنیدم بعد از سالها چهطور از ته دل خندیدم.
آخه با چه منطقی فکر میکنن خاطرات تو برای من آزاردهندهاس؟
ولی بذار باهات صادق باشم کوکی اینروزا خیلی به تموم کردن خودم فکر میکنم، تو یادته چندسال پیش وقتی که هنوز کنارم بودی یکشب بهت زنگ زدم تا باهات خداحافظی کنم؟ الان دقیقا توی همون نقطه از زندگیم ایستادم؛ اما تو اینبار نیستی تا قشنگیهایی که میبینی رو برام روزی صدبار تکرار کنی.
بهت قول دادم به همهی آرزوهام برسم و تو قول دادی همیشه کنارم باشی تا وقتی ذوق کردم برگردم سمتت و بهت بگم " دیدی تونستم؟ "
اما این وسط تو تنها کسی بودی که سر قولت نموندی؛ وقتی جشن امضای اولین کتابم بود نبودی تا کنارم بایستی و همونجوری که میخواستی به همه پز بدی که از چندسال قبل راجع به داستان همه چیز رو میدونستی؛ وقتی گالری نقاشیم رو باز کردم نبودی تا باهم افتتاحش کنیم و نبودی که بگی اون یک جفت چشمی که کهکشان رو توی خودشون قرار دادن چشمهای خودته و نمیذاری کسی بخرتش.
هربار خواستم لبخند بزنم تو نبودی که سرم رو بچرخونم سمتش و با دیدنش لبخندم پررنگ تر بشه.
یادته بهت میگفتم اگه نباشی من بازم ادامه میدم اما خوشبختی و خوشحالی من بدون تو کامل نیست؟
الان همونجام یکی یدونه، همونجام که دیگه حتی نوشتن و کشیدن هم نمیتونه ذهن آشفتهام رو آروم بکنه؛ اما سر قولم موندم و جوری زندگی کردم که همیشه توی جوونیم آرزوش رو داشتم.
تو، تو چرا سر قولت نموندی گوکی؟
میدونی من دیگه این زندگی رو نمیخوام، یونگی میگه تو خبرها رو دنبال میکنی و وقتی میبینی کجا ایستادم بهم افتخار میکنی؛ ولی من این رو نمیخوام! نمیخوام بهم افتخار کنی، دیگه تحسین شدن توسط تو خواستهی من نیست.
دوست دارم برگردم به عقب و هیچکس نباشم، برگردم و یه کتاب فروش ساده باشم اما هروقت خستهام تو کنارم باشی تا سرم رو به شونهات تکیه بدم و عطرت رو نفس بکشم.
الان هیچکدوم از چیزایی که دارم رو نمیخوام.
میشه فقط بهم بگی برنمیگردی تا برای همیشه چشمام رو ببندم و راحت بشم؟
ESTÁS LEYENDO
Taehyung Diaries
Fanficبعد از رفتن جونگکوک، فقط قلم و کاغذ میتونه تهیونگ رو از دست خودش نجات بده.