26 Nov 2027
امروز باز با همون سردردهای افتضاح بیدار شدم و تو نبودی که سرم رو ببوسی و بهم بگی " مسکن نخور تهته، من قول میدم انقدر سرت رو ببوسم تا دیگه درد نکنه "
امروز مطمئن شدم که اگر آلزایمر بگیرم هم قرار نیست لبخند زیبات رو فراموش بکنم، چون هربار وقتی بغلم میکنی و بهم میگی مواظب خودم باشم اون لبخند لعنتی از روی لبهات پاک نمیشه.
درسته که کابوس تکرار رفتنت نمیذاره راحت بخوابم، اما من حاضرم برای دوباره دیدن اون لبخند و دوباره بغل کردنت جونم رو هم بدم؛ کابوس و بیخوابی و سردردهای بعدش که چیزی نیست.
باید ازت تشکر کنم که بالاخره بهخوابم برگشتی؟ آخه خیلی دلم برات تنگ شده بود جونگکوکی
واسهی خودت، لبخندهای قشنگت و مدل حرف زدن و رفتار کردنت وقتی فقط پیش من بودی.
کی وقتش میرسه؟ وقتی که بتونم بدوم سمتت، محکم بغلت کنم و بگم دلم برات تنگ شده؟
![](https://img.wattpad.com/cover/364477131-288-k766413.jpg)
ESTÁS LEYENDO
Taehyung Diaries
Fanficبعد از رفتن جونگکوک، فقط قلم و کاغذ میتونه تهیونگ رو از دست خودش نجات بده.