chapter5

3.6K 458 409
                                    

شب عمارت کیم ؛

«ایزابلا به گیبسون بگو ماشین رو آماده کنه ، قرار شام دارم»

در حالی که پالتوشو که سرتاسر خز سفید و نرمی بود رو مرتب می کرد و موهای بورشو پشت سرش جمع کرده بود و رنگ رژش هم مثل کفشاش زرشکی بودن و جواهراتش مثل همیشه خود نمایی می کردن ، با لحن دستوری و بی حوصله ای لب زد

معلوم بود عجله داره و ایزابلا برای در امان بودن از خشم و زخم زبوناش سریع از دیدش دور شد که دستور رو به آیس برگ اخمو برسونه .

« اوه چه سعادتی آقای کیم که عین روح تو عمارت سرگردونی که مبادا کاملیا ببینتت »

کاملیا رو به تهیونگی که تازه از بیرون و کارای نصف و نیمه ای که تو کمپانی عطر که به زودی سهامشو از کاملیا جدا می کرد ، برمی گشت ،
گفت

تهیونگ بدون انداختن نگاهی به کاملیا و یا دادن پاسخی بهش چون می دونست به چیا ختم میشه ، به سمت داخل قدم برداشت .

و این کاملیا بود که با عصبانیت تمام ، سمتش برگشتش و با صدایی که آروم آروم تنش داشت بالاتر می رفت لب زد ....

« انقدر سخته حرف زدن با من ؟ داره یه ماه میشه که برگشتی ، حتی به خودت زحمت ندادی حالمو بپرسی ؟ »

حالا که چشماش کاسه ی خون شده بود و داشت مقاومت می کرد که اشکاش سرازیر نشه
بند زنجیری کیف کوچک الماس نشانشو محکم تو دستش فشار داد و دستاشو به لباش رسوند که جلوی هق زدنشو بگیره

چطور بود که با وجود تمام سرسختیش و کم نیاوردناش پیش هیچ کس و قسم خوردن به اینکه دیگه هیچ وقت مرد رو به روشو دوست نخواهد داشت ...
یا اجازه نمیده احساساتشو برانگیزه و خشمگین یا غم زدش کنه ...
با این حال بازم با دیدنش تمام خشم و بغض دنیا تو وجودش جمع می شد .
انقدر خشم تو وجودش نسبت به مرد مقابل جمع شده بود که دوست داشت انقدر فریاد بزنه که فریاد هاش تا آخر عمر تو گوش مرد باقی بمونه و عذابش بده ......

تهیونگ دستی رو قلبش گذاشت بدون اینکه کاملیا ببینه ، آروم مالیدش در حالی که هیسی می کشید
لب زد ؛

« چطوره که فقط به قرارت برسی و حرفای تکراری رو شروع نکنیم ؟ ما سالهاست نشون دادیم که شنونده ی خوبی برای هم نیستیم و حرف و داستان مشترکی هم نداریم . ...
انقدر خودتو عذاب نده »
با لحن خنثی و بی تفاوت در حالی که می خواست از پله ها بالا بره اینارو گفته بود

« چرا .....چرا .... ؟!! ..
فقط بهم بگو چرا ... چرا کسی که با تمام دنیا انقدر خوبه ، و کل عمرشو و ثروتشو داره برا گدا گشنه ها خرج می کنه ، نتونست یه زن رو کنارش هر روز ببینه که داره نابود میشه و نتونه ذره ای عشق بهش بده ؟ ....»
کاملیا که حالا اشکاش جاری بودن و برا بار هزارم به خودش لعنت می فرستاد که جلوی اون کیم عوضی داره اشک می ریزه ، فریاد می زد

Atonement / تاوانWhere stories live. Discover now