صدای منظم نفس های مرد که پشت سرش دراز کشیده بود و دستای گرم و بزرگش که رو شکم امگا قرار داشتنو امگا رو به خودش تکیه داده بود و حالا دست از نوازش کشیده بودن ، نشون میدادن که آلفا به خواب فرو رفته ...
بعد چند هفته نخوابیدن و تا صبح نگهبانی امگا رو دادن ، حالا تنها جایی که تونسته بود رنگ خواب و آرامش نسبی رو ببینه ، آغوش امگاش بود ....
چرا اینکارو رو می کرد ؟
چرا امگا رو از سردرگمی نجات نمی داد ؟
و هر دوشونو از این وضعیت اسف بار بیرون نمی آورد ...
چه چیزی مانعش میشد ...؟اگر هم دوسش نداشت ، پس تمام اینا برای چی بود ....
جونگ کوک آروم سر جاش غلتی خورد و بدون بیدار کردن آلفا تو اون تخت کوچیک که تنشون چفت هم شده بود و آلفا امگا رو سمت دیوار خوابونده بود تا نیمه شب خطر افتادنش رو زمین وجود نداشته باشه
با نوک انگشتای لرزونش که می ترسید نکنه آلفا رو بیدار کنهلبای درشت و زیبای آلفا رو که در حالت هوشیاری فقط یبار طعمشونو کوتاه چشیده بود ، لمس کرد
شاید دیگه هیچ وقت همچین موقعیتی پیش نمی اومد که بتونه آلفا رو از این فاصله داشته باشه ...
پس با دادن نفسش بیرون ...
آروم لبای کوچیکشو رو لبای نرم و درشت مرد قرار داد و چشماشو بست
و با فاصله دادن اندک لباش ، نفس آرومی رو لبای مرد کشید و دوباره لباشو آهسته رو لبای خواستنی آلفا گذاشت ....
و همین آغاز تو خلسه فرو رفتنش بود ...
اون لب ها زندگی بخش بودن ...
انگاری جونش به همون بند بود ...
با فاصله دادن صورتش از صورت مرد ، آروم و با دقت زیاد از رو تخت کوچیک اومد پایین و جای آلفا رو ، رو تخت راحت تر کرد .
خودش با برداشتن یه ملافه کوچیک و یه بالش ، رو کاناپه ی قدیمی و کوچیک کنار تخت دراز کشید
و با ستون کردن یه دستش زیر سرش به مردی که تو خواب بود ، خیره شد و به حالتی که چند دقیقه قبل دیده بود ، فکر کرد ....
ساعتی قبل
« تهیونگ ....
تو ...تو ...گریه ....»
امگا با ایستادن رو به روی مرد ، دستشو آروم برد و صورت آلفا رو سمت خودش بر گردوند ...
که همزمان شد با چند قطره اشک که با سماجت راه خودشونو به سمت تیزی چونه ی آلفا رسوندن ، و همین هم باعث شد ، در آنی لایه ی شفاف اشک رو قرنیه ی امگا هم شکل بگیره
نه اینکه به آلفا حق گریه کردن نده ...نه!
از بچگی آلفا های بالغ زیادی رو دیده بود که اشک بریزن ...
YOU ARE READING
Atonement / تاوان
Romanceنام رمان : تاوان / Atonement (کامل شده ) کاپل : تهکوک ژانر : عاشقانه/ درام /کلاسیک ( ۱۹۴۵ - ۱۹۵۵ میلادی ) امگاورس / امپرگ ( اسمات ) یکی لابه لای تیره ترین روز ها ، چشم انداز قلب و ذهنش آینده ای روشنه ... یکی لابه لای آسوده ترین روز ها ، قلب و...