chapter 27

3K 310 414
                                    

« همسر و پسر عزیزم ...

این نامه ی آخریه که براتون می نویسم ...

متاسفم که نتونستم برگردم پیشتون ...

متاسفم که نتونستم به قول هایی که داده بودم عمل کنم ...

خونه ی ویران شدمونو از نو بسازم ...

جونگ کوکم بدون دغدغه بره مدرسه ...

همسر زیبام لباس های قشنگ بپوشه ...

تو باغچمون سبزیجات بکاریم و کیمچی های خوشمزه برای زمستون آماده کنیم ....

هر روز به عکس سه نفرمون نگاه می کنم و
می فهمم چی باعث شده ، از خطرات مختلف عبور کنم

شما زیباترین بهونه ی من ، برای مبارزه ، برای خونمون هستین

خونه ای که امن خواهد شد ....

به زودی ....

زمان زیادی نمونده ...

امیدوارم پدر رو ببخشید ، که سال نوی امسال تنهاتون گذاشت ...

این قسمت از نامه رو میخوام ،
جونگ کوکم با صدای بلند در روز ها و سالهای آینده برای خودش بخونه و فراموشش نکنه ؛

پسر زیبای بابا

شاید از دست بابا عصبانی بشی که چرا بجای سر کردن سال نو کنار توله ی قشنگش

برای انجام کاری که مجبور نبود ، داوطلب شد ...

عزیزم ... کار من ، نجات جون یک جوون بود ...

یک پزشک جوون ، که از یکی از کشورهای دور
به خونه ی ما اومد ...

و کنار ما مبارزه کرد ...

از شهر ها و مزرعه ها و پل ها و بچه های سرزمین ما مراقبت کرد ...

در حالی که می تونست تو خونه ی گرمش بشینه و فقط روزنامه ی حوادث رو بخونه و برامون ابراز تاسف کنه ...

اما اومد و کنارمون سربازای زخمیمونو مداوا کرد...
به کودکان و سربازای جوونترمون تسلی داده ...

حتی باباتو بدون اینکه بشناسه ، چند روز قبل از سال نوی ، مداوا کرد ...

و باعث شد بابات بتونه سال نوی گذشته رو کنار ، شما بگذرونه و اون قاب زیبای سه نفرمونو داشته باشیم ....

جونگ کوکم ... می خوایی بدونی دنیارو چطور میشه به جای بهتری برای زندگی تبدیل کرد ؟

دقیقا همینطور ...

مثل همین پزشک جوان ....

که مطمئنم تو هم روزی مثل اون خواهی شد ...

و درست وقتی که هیچ نیازی به اطرافیانت نداری و غرق دنیای آروم خودت هستی ...

فراموش نمی کنی که رنج های دیگران رو کوچک نشماری ، و خودتو کنارشون قرار بدی ....

Atonement / تاوانWhere stories live. Discover now