نیمه شب شده بود و بعد حرفایی که به امگا زده بود خواب به چشماش نرفته بود
تعداد سیگار هایی که کشیده بود از دستش در رفته بود
و حالا در حال ماساژ دادن سینش بود ، درست سمتی که قلب بی قرارش قرار داشت
لیوانی آب خورد و دستی به موهاش کشید و با قدم های سنگین و تو فکر از اتاق خارج شد
عمارت تو تاریکی و سکوت بود و ساعت از ۱۲ شب گذشته بود
در حالی که مقصدش طبقه ی پایین و مقداری تو هوای آزاد حیاط قدم زدن بود ،
نیم نگاهی به در اتاق امگایی که به احتمال زیاد امشب رو با دلی شکسته به خاطر اون خوابیده بود انداخت
نفس عمیقی کشید
و حالا پشت در اتاق امگا قرار داشتآروم و جوری که از خواب بیدارش نکنه ، در رو باز کرد
و چند قدمی تو اون اتاق بزرگ جلو رفت تا بتونه دیدی به امگای مهتابی رو تخت خوابش داشته باشه
اما چیزی که باهاش مواجه شد تخت خالی بود ...
سریع نگاهی به دور تا دور اتاق انداخت ، اما امگا هیچ جای اتاق نبود
نه جلوی کتابخونه ی کوچیکی که براش درست کرده بود ....
نه جلوی شومینه ی فیروزه ای رنگ گوشه ی اتاق که برا تولش قصه می خوند ....
و تهیونگ بار ها پنهونی تو آستانه ی در ایستاده بود و شاهدش بود ، و اون موقع ها تنها زمان هایی بود که حس می کرد یه آلفای خوشبخته که الهه ی ماه لطف خاصی بهش داره و از شیرینی امگا تو اون حالت دستشو رو قلبش قرار میداد و غرق ذوق می شد ....امگا هیچ جا نبود ....!
سراسیمه از اتاق بیرون اومد و طبقه ی پایین رفت ....
اتاق نشیمن ، آشپزخونه ، کتاب خونه ی بزرگ عمارت ، همه جا رو گشته بود ....
خبری از امگای باردارش نبود ...
آره امگاش ....!
امگای اون که باردار هم بود و تو این شب سرد کجا می تونست بره ....
اون باید پیش آلفاش می موند ، آلفایی که با بی رحمی تمام اون حرفارو بهش زده بود و قلب پاکشو شکونده بود ....
در حالی که عرق سردی رو پیشونیش نشسته بود ...
سریع رفت طبقه ی بالا که با برداشتن سوییچ ماشینش ، نگاهی به محوطه ی اطراف عمارت بندازه ...ایندفه که پا به طبقه ی دوم گذاشت ،
در حالی که با حالت دو می خواست خودشو به اتاقش برسونه ....لحظه ای مکث کرد و یادش اومد که به اتاق زیر شیروونی سر نزده ....
حالا با قدم های بلند خودشو به آخرین پله ی مشرف به اتاق زیر شیروانی رسونده بود
ESTÁS LEYENDO
Atonement / تاوان
Romanceنام رمان : تاوان / Atonement (کامل شده ) کاپل : تهکوک ژانر : عاشقانه/ درام /کلاسیک ( ۱۹۴۵ - ۱۹۵۵ میلادی ) امگاورس / امپرگ ( اسمات ) یکی لابه لای تیره ترین روز ها ، چشم انداز قلب و ذهنش آینده ای روشنه ... یکی لابه لای آسوده ترین روز ها ، قلب و...