chapter 3

25 12 71
                                    

Red Castle

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


Red Castle

•••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••

قصرِ سرخ میراثِ شیطان بزرگ برای جانشین و هم‌خون او از همسر اولش بود!
در ابتدا به ولیعهد جهنم آساگ تعلق داشت و حال به انحصار تنها فرزند و وارثش ، زین در اومده بود.
مکانی که میان سرزمین تاریکی و مرزهای جهنم واقع بود و تنها پادشاه دیوا و شیاطین پنج‌گانه حق ورود به اون رو داشتند ؛

نگهبانانش روح‌های خبیث بودن و اژدهای سیاه بر فراز آسمونش پرواز می‌کرد تا به محض دیدن هر غریبه‌ای اون و با نفس‌های آتشینش از بین ببره.

حال پادشاه دیوا یارانِ نزدیکش رو فراخونده و در صدر میز طویلِ گفت‌وگو نشسته بود.
با چشم‌های تیزبینش خیره‌خیره به سنگِ آمیتیس افسانه‌ای نگاه می‌کرد و بقیه‌ی اعضا هم در سکوت همراهیش می‌کردند.

از نظر همه این موضوع عجیب بود که ملکه‌ی آمور به همین راحتی هر دو نیمه‌ی گردن‌بند رو در اختیار پادشاه گذاشته و عقب کشید!
عجیب اما واقعی و قابل‌ تامل ؛

زین گاهی برای تصمیم گیری راجع به مسائل مهم و مشورت با افراد مورد اعتمادش به این قصر می‌اومد.
تصمیماتی که باید کاملا محرمانه می‌موندن و تنها در این مکان می‌شد با خیال راحت اسرار رو به زبان آورد.

چارلز ، مشاور اعظم زین و کسی که ادعا می‌شد در طول سال‌های عمرش تک‌تک کتاب‌ها و افسانه‌های دو سرزمین رو خونده ، هر از گاهی نگاهش و میان گردن‌بندِ روی میز و کتابی که در دست داشت رد و بدل می‌کرد و چیزهایی روی برگ کاغذ می‌نوشت.

ساموئل با دقت مشغول تیز کردن چاقوی مورد علاقه‌اش بود و متیو با تفکر به پادشاه نگاه می‌کرد.
دونا هم مانند همیشه در نزدیکی پادشاه نشسته بود و آرام‌تر از همه به نظر می‌رسید.

ز- مارگارت کجاست؟!

زین سکوتی که میانشون در جریان بود ، شکست و توجه همگی رو به خودش جلب کرد.
چارلز کتابش و کنار گذاشت و ساموئل سرش رو بالا آورد.

س- پرنسس زمان رو گم کرده سرور من

دونا با جدیت چشم غره‌ای رو به ساموئل رفت و به نشانه‌ی احترام کمی سرش رو برای زین خم کرد.

Metanoia Where stories live. Discover now