_الان میگیرمت فسقلی!
_عمرا اگه بزارم!
ته و کوک ، توی خونه میدویدن و ته هم توی لیتل اسپیس بود . همین جوری تو خونه میدویدن و میخندیدن. هر دو خیلی وقت بود که اون جوری نخندیده بودن و کلی داشت بهشون خوش میگذشت.
_گرفتمت!
کوک ته رو روی مبل گذاشت و شروع کرد به قلقلک دادنش.
_کوکــــیی !!! بسههه!!
_نه نه! من انقدر قلقلکت میدم تا آخر یه بوس بهم بدی کیوتی!
_باشههه بهت بوس میدم!
کوک پوزخندی زد و به گونهاش اشاره کرد.و ته بوسه ای نرم و لطیف روی گونه اش کاشت.
_ممنون پسر کوچولو!!
_خواهش.
﹎﹎﹎
_بیبی به چی فکر میکنی؟
_اگه تو منو بیبی صدا میکنی و من بچه ی توئم، تو...ددی منـ -
_هوی هوی !! من که منظورم اونجوری نبود...بیبی دوتا معنی داره یکی اینکه یجورایی معنی عزیزم میده و دومین معنی یجور فانتزی توی رابطه هاس...و من منظورم همون اولیه خب؟
_او اوکی!!.. کوکیی...
_چی شده ؟
_حوصلم سر رف-
صدای زنگ در حرفش رو قطع کرد و کوک بلند شد:
_من جواب میدم.
جونگکوک از روی مبل بلند شد و به سمت در حرکت کرد.در رو باز کرد و دختری حدودا ۱۹-۲۰ ساله جلوی در نمایان شد.دختر در حال گریه کردن بود . خودشو توی بقل کوک پرتاب کرد:
_کوکی...
_چی شده عزیزم؟
با شنیدن کلمه ی 'عزیزم' چیزی جز حسادت رو نمیشد توی چشمای ته دید.نمیتونست اشکاش رو کنترل کنه،پس سریعا به طرف اتاقش دوید و در رو محکم کوبید.
_آه،از دست ته، یونا به دیقه صبر میکنی؟
_اوکی کوک.
کوک اول یونا رو به مبل هدایت کرد و نشوندش،بعد به سمت اتاق ته رفت.صدای گریه اش شنیده میشد و این قلب کوک رو بیشتر میشکوند :
_بیبی؟
_هاا؟؟ چیه؟؟
_عزیزم چی شد ؟ چرا یهو رفتی ؟
YOU ARE READING
Little boy ✰ | KookV
FanfictionComplete ☑ . . تهیونگ،پسری که بخاطر بچگونه رفتار کردنش (little space) مورد اذیت قرار میگرفته میفهمه به کارای دخترونه مثل چیر لیدینگ (cheerleading) علاقه داره،ولی قبل از این که بتونه به مادر و پدرش بگه اونا رو از دست میده... Genre:little space,smut,r...