Pαɾƚ 6 ~

507 43 32
                                    

_الان می‌گیرمت فسقلی!

_عمرا اگه بزارم!

ته و کوک ، توی خونه می‌‌دویدن و ته هم توی لیتل اسپیس بود . همین جوری تو خونه می‌دویدن و می‌خندیدن‌. هر دو خیلی وقت بود که اون جوری نخندیده بودن و کلی داشت بهشون خوش می‌گذشت.

_گرفتمت!

کوک ته رو روی مبل گذاشت و شروع کرد به قلقلک دادنش.

_کوکــــیی !!! بسههه!!

_نه نه! من انقدر قلقلکت می‌دم تا آخر یه بوس بهم بدی کیوتی!

_باشههه بهت بوس می‌دم!

کوک پوزخندی زد و به گونه‌اش اشاره کرد.و ته بوسه ای نرم و لطیف روی گونه اش کاشت.

_ممنون پسر کوچولو!!

_خواهش.

﹎﹎﹎

_بیبی به چی فکر می‌کنی؟

_اگه تو منو بیبی صدا میکنی و من بچه ی توئم، تو...ددی منـ -

_هوی هوی !! من که منظورم اونجوری نبود...بیبی دوتا معنی داره یکی اینکه یجورایی معنی عزیزم میده و دومین معنی یجور فانتزی توی رابطه هاس...و من منظورم همون اولیه خب؟

_او اوکی!!.. کوکیی...

_چی شده ؟

_حوصلم سر رف-

صدای زنگ در حرفش رو قطع کرد و کوک بلند شد:

_من جواب میدم.

جونگکوک از روی مبل بلند شد و به سمت در حرکت کرد.در رو باز کرد و دختری حدودا ۱۹-۲۰ ساله جلوی در نمایان شد.دختر در حال گریه کردن بود . خودشو توی بقل کوک پرتاب کرد:

_کوکی...

_چی شده عزیزم؟

با شنیدن کلمه ی 'عزیزم' چیزی جز حسادت رو نمی‌شد توی ‌چشمای ته دید.نمی‌تونست اشکاش رو کنترل کنه،پس سریعا به طرف اتاقش دوید و در رو محکم کوبید.

_آه،از دست ته، یونا به دیقه صبر میکنی؟

_اوکی کوک.

کوک اول یونا رو به مبل هدایت کرد و نشوندش،بعد به سمت اتاق ته رفت.صدای گریه اش شنیده می‌شد و این قلب کوک رو بیشتر می‌شکوند :

_بیبی؟

_هاا؟؟ چیه؟؟

_عزیزم چی شد ؟ چرا یهو رفتی ؟

Little boy ✰ | KookVWhere stories live. Discover now